02166561928

موضوع تاريخ طب و اطباء

Recent Posts
دسته‌ها

علت وجود طب در عالم و سیر تدریجی از باستان تا کنون

چون آدمى جان خود را خيلى عزيز مى‏دارد، پيوسته درصدد كسب اطلاعات و معلومات تازه و جديد بوده و آنى از آن غفلت نمی ‏ورزيده است.
بدين مناسبت در تاريخ طب و فنون وابسته بدان اختلاطى از طب كشورها و ملل ديگر مشاهده می ‏شود و گاه اين اختلاط به مرحله ‏اى رسيده كه طب اصلى كشورى ذيل طب كشورى ديگر درآمده است.

طب و طبابت از روزى كه بشر خود را شناخته با آدمى همراه بوده و مردم ما قبل تاريخ از خواص بعضى گياه‏ها و نباتات و اطلاعات بسيار ابتدائى در مورد علوم به‏ مانند نجوم و زياد امثال آنها داشتند و برحسب احتياج بدان قسمت از علوم تمايل می ‏نمودند كه به عقيده آنان بيشتر مورد نظر و احتياجشان بوده است (باعتبار زمان)
آدمى پا را از محيط احتياجات اوليه فراتر نهاده و بر اثر حب حيات و لذت زندگى در پى معجون جوانى يا باصطلاح اطباء اسلامى” اكسير- اعظم” افتاده است‏

موضوع تاريخ طب و اطباء

اگرچه از نظر تشریح و تعريف از يكديگر مجزى مى‏باشند، بدين معنى كه تاريخ طب يا تاريخ پزشكى عبارت از شرح و توصيف اصول و عقايد پزشكى و ترقيات علم طب در طى ادوار مختلفه در دنياست، به عبارة اخبرى” تاريخ تحول طب” است. و تاريخ اطباء يا تاريخ پزشكان سرگذشت و شرح حال پزشكان است. اما از نظر آنكه عموما اين دو تاريخ باهم پيوستگى دارند بدين لحاظ وقتى طب دورانى مورد بحث باشد طبيعة نام اطباء آن دوران نيز بميان می ‏آيد، و اين اطباء می ‏باشند كه نقش بزرگ عقايد طبى را ايفاء می نمايند، پس چطور می توان اين دو شعبه بزرگ از طب را از يكديگر مجزى ساخت.

بيان اين مطلب عقيده اكثريت اطباء و مورخين و تذكره‏ نويسان مشرق ‏زمين‏ و عده‏ اى از مغرب‏ زمين می ‏باشد كه طى قرون متماديه در تذكره ‏ها و تواريخ به همين نحو عمل گرديده، به عبارة اخرى شرح حال اطباء منضم به آثار و مؤلفات و عقايد آنان يك‏جا ذكر شده است، به مانند فهرست ابن النديم و طبقات الاطباء ابن جلجل اندلسى و تاريخ الحكماء جمال الدين قفطى و عيون الانباء ابن ابى اصيبعه و امثال آنها، و از كتب متأخرين مانند مطرح الانظار فى تراجم اطباء الاعصار تأليف مرحوم ركن الحكماء فيلسوف الدوله.

کتب تاریخی معتبر در طب و پزشکی

اما در تواريخ و تذكره ‏هاى مغرب ‏زمين جانب شرح حال پزشكان كمتر ملحوظ شده بلكه بيشتر جنبه تاريخ پزشكى و اصول و عقايد پزشكان در دانش پزشكى مراعات گرديده است، فقط كتبى كه مخصوصا در شرح حال اطباء بنحوى از انحاء به رشته تحرير درآمده است، از قسمت دوم يعنى جنبه پزشكى و اصول و عقايد پزشكان كمتر صحبت بميان آورده ‏اند.

تاريخ پزشكى‏ يونانى با نام أبقراط (هيپوكراتس) از مردم كوس شروع مى‏شود، كه به سال 257 ق. م.
(و به روايتى 370 ق. م.) از دنيا رفت و كتاب كلمات قصار يا فصول‏]Aphorismoi[ او پيوسته كتاب راهنماى كسانى بوده است كه حرفه طبابت داشته‏اند. اين مجموعه از جمله نخستين آثار طبّى است كه توسّط حنين بن اسحاق كه زبان يونانى مى‏دانست، به زبان عربى ترجمه شد. ترجمه ديگر سريانى نيز از اين كتاب در دست است كه نام مترجم آن و نيز تاريخ ترجمه معلوم نيست، و به سال 1903 م. در لايپزيگ توسط پونيون انتشار يافت.
در دوره متأخّر مدرسه اسكندريّه، نوشته‏هاى طبّى گالن (جالينوس)]Galen[ (متوفى در 200 ميلادى) بسيار معتبر بود، و منتخبى از رساله‏هاى وى به عنوان متن برنامه درسى تدريس مى‏شد. اين برنامه در حمص و جنديشاپور نيز بكار مى‏رفت، و ترجمه سريانى آن مورد استفاده دانشجويان سريانى زبان بود. بسيارى از آن ترجمه‏هاى سريانى توسط سر جيوس رأس عينى صورت گرفته و پس از وى توسط حنين بن اسحاق و ياران او در دار الحكمه بغداد تنقيح شده يا ترجمه‏هاى جديدى از اين فرهنگستان جاى آنها را گرفته است. اين ترجمه‏هاى سريانى بر ترجمه‏هاى عربى مقدّم بود، و پس از پيدا شدن ترجمه عربى تا مدتى هر دو ترجمه سريانى و عربى بموازات يكديگر بكار مى‏رفت. خود جالينوس در رم طبابت مى‏كرد، ولى در ازمير و كورنت و اسكندريّه درس خوانده بود.
مؤلفان مهم ديگر در طب يونانى عبارتند از:
اوريباسيوس‏]Oribasius[ (متولد حوالى 325 ميلادى) از دوستان امپراطور يوليانوس بود، و اين امپراطور در بيان عدم رضايتى كه از مسيحيّت داشت و كوششى كه براى احياى بت‏پرستى قديم مى‏كرد، او را محرم اسرار خود مى‏دانست. نامه‏يى كه امپراطور در اين باره به او نوشته (يوليانوس،Xvii ,Epist ) محتملا مربوط به سال 358 ميلادى است. در حمله به سرزمين گل همراه آن امپراطور بود، و در لشكر كشى بد عاقبت وى به ايران نيز حضور داشت و هنگام مرگ وى در آن سرزمين به سال 363 در كنار او بود. پس از بازگشت از ايران املاك او را والنتينيانوس و والنس مصادره كردند، و سبب اين مصادره به خوبى دانسته نيست. سپس وى را به «سرزمين وحشيان» تبعيد كردند، ولى اين تبعيد چندان طولانى نشد، و در 369 به پايان رسيد. از تأليفات طبّى او سه كتاب برجاى مانده، كه يكى از آنها «موجز»]Synopsis[ است مشتمل بر هشت كتاب كه آن را به پسر خود ائوستاثيوس اهدا كرده بود.
اين كتاب را حنين بن اسحاق به عربى ترجمه كرد، و على عبّاس [- على بن عباس مجوسى‏] از آن با خبر بود. پل آيگينايى‏]paul of Aegina[ فقراتى از آن نقل كرده است.آيتيوس‏]Aetius[ (پايان قرن پنجم) پزشكى بود كه در قسطنطينيّه طبابت مى‏كرد. از زندگى او هيچ نمى‏دانيم، حتى زمان فعاليت وى معلوم نيست؛ تنها از اين كه در آثار خود از كوريل اسكندرانى‏]Cyril[ متوفى در 444 ميلادى و پتروس آرخياتر]Petrus Archuater[ طبيب ثئودوريك شاه گتهاى شرقى نام برده است، معلوم مى‏شود كه در اواخر قرن پنجم مى‏زيسته است. وى سريانى و از مردم آمد بود.
مجموعه طبّى در شانزده كتاب نوشت كه اكنون آنها را به چهار دسته تقسيم مى‏كنند. در نوشته‏هاى او چيزهاى ابتكارى فراوان نيست، ولى محتويات آنها را خوب انتخاب كرده است. نخستين پزشك يونانى است كه به سحر و تعويذ توجّه فراوان داشته است.تاریخ کهن طبی و پزشکان پیشرو و موسس از قدما
پل آيگينايى محتملا در اواخر قرن هفتم مى‏زيسته است. از حيات او چيزى نمى‏دانيم. سوييداس وى را مؤلّف چند كتاب طبّى مى‏داند. از اين كتابها تنها يكى بر جاى مانده است به نام «هفت كتاب پزشكى».
اين كتاب توسط حنين بن اسحاق ترجمه شده و در ميان اعراب شهرت فراوان داشت؛ مخصوصا از لحاظ فن قابلگى بيشتر به آن رجوع مى‏كردند و به همين جهت وى را «القوابل» لقب داده بودند «1».
اهرن يا هارون‏]Aaron[ كاهن و پزشك اسكندرانى نيز يكى ديگر از كسانى است كه اطلاعى از زندگى وى در دست نيست. وى مؤلّف مجموعه‏يى است كه مى‏گويند توسط شخصى به نام گوسيوس‏]Gosius[ به سريانى ترجمه شده بود. اين گوسيوس را با گوسيوس پتايوس‏]G .petaeus[ كه در روزگار امپراطور زنو]Zeno[ (491- 474) مى‏زيسته يكى شمرده‏اند.
نويسنده متأخرّتر سريانى، ابن العبرى‏]Bar Hebraeus[ نوشته است كه هارون سى كتاب تأليف كرده بود كه سرجيوس رأسعينى آنها را ترجمه كرد و دو كتاب از خود بر آنها افزود، ولى شتاينشنايدر]Steinschneider[ بر آنست كه اين ملحقات تأليف مترجم عربى كتاب است كه يهودى ايرانى بوده و ماسرجويه‏]Mesirgoyah[ نام داشته است. كتابهاى هارون در ميان اعراب رواج كامل داشته، و طب عربى سخت از آن متأثّر شده است‏ «2».
در ميان ايرانيان نيز معدود افرادى بودند كه كتب خود را به زبان يونانى مى‏نوشتند تا هم تفاخر علمى نمايند و هم انتقال علوم به عالم غير اسلام بود. شايد مؤلف اين كتاب نيز از جمله همين افراد بوده؛ چه همچنان كه از نام وى در مقدّمه كتاب برمى‏آيد، ظاهرا ايرانى مسلمان بوده كه كتابى در طبّ به يونانى نوشته است، و بعد از وى توسط زكرياى رازى- هرچند جاى ترديد هست- به فارسى ترجمه شده است. «ششصد سال قبل، كتابخانه دانشگاه طب پاريس، كوچكترين كتابخانه دنيا بود. اين كتابخانه فقط داراى يك كتاب بود، و اين كتاب نوشته يكى از دانشمندان اسلام بود.
اين كتاب آن قدر برايشان ارجمند بود كه حتى لودويگ يازدهم، كه پادشاهى با ايمان و مسيحى بود و مى‏خواست اين كتاب را به امانت بگيرد، مى‏بايست صد سكه طلا و دوازده سكه نقره به وديعه بگذارد. او اين كتاب را كرايه كرد تا اينكه پزشكان خصوصى وى از آن رونويسى كنند و چه در موارد بيمارى و چه در دوران سلامتى، به مثابه يك فرهنگ امراض و دستورات طبى از آن استفاده نمايند.
اين كتاب گرچه تمام موجودى اين كتابخانه بود، ولى در حقيقت شامل مجموع علوم طب، از دوران يونان قديم تا سال 925 بعد از ميلاد مسيح بود، و چون مدّت چهار صد سال بعد از اين نيز در اروپاى فرانكى تقريبا هيچ فعاليت علمى وجود نداشت، ارزش اين كتاب مهم و باعظمت و مترقى، به قلم يكى از فرزندان تمدن اسلامى، هزار بار بيش از مجموع نوشته‏هاى كم‏بها و خرافاتى مذهبى تمام كتابخانه‏هاى معابد اروپا بود.
اهالى پاريس براى اين گنجينه طبى اهميت زيادى قايل بودند، به اين دليل كه مجسمه نويسنده آن كتاب را به عنوان يادگار در سالن بزرگ تدريس مدرسه عالى پزشكى، برپا داشته‏اند. در حال حاضر هرگاه محصلين مدرسه عالى‏]Mdecin Ecole de[ واقع در بولوار سن ژرمن دوپرس در سالن بزرگ تدريس اجتماع مى‏كنند، اين مجسمه و مجسمه دانشمند اسلامى ديگرى را نيز ملاحظه مى‏كنند. نام او در اروپا به «رازس» معروف است. اعراب او را «الرازى» مى‏نامند و اسم واقعى‏اش ابو بكر محمد بن زكرياست.تاریخ کهن طبی و پزشکان پیشرو و موسس از قدما
رازى داراى معلومات عميقى بود، به طورى كه از زمان جالينوس به بعد پزشكى نظير او نمى‏شناسيم.
او به طور خستگى‏ناپذير بر وسعت معلوماتش مى‏افزود، و نه تنها بر بالين بيماران، بلكه موقعى هم كه بيمارانش به خواب مى‏رفتند، با خواندن كتابها هنگام شب و پرداختن به آزمايشهاى شيميايى و مسافرتهاى علمى دور و دراز به اين كار ادامه مى‏داد. او با دانشمندان طراز اول همزمانش رابطه داشت و برخى از ايشان را ملاقات نيز مى‏كرد. او ارزش اخلاقى شغل پزشكى را نزد شاگردانش بالا برد و عليه شارلاتان بازى‏هاى غير علمى، كتبا و شفاها مبارزه كرد.
از جوانكى كه با موسيقى و صرافى انس گرفته بود، پزشك بشردوستى ساخته شد كه مورد احترام امرا و محبوب ملت و پناهگاه فقرا گرديد. او اضافه بر اين، بى‏بضاعتها را معالجه مى‏كرد، با پول خودش نيز به آنان كمك مى‏كرد، در حالى كه خودش بى‏تجمّل و حتى فقيرانه زندگى را مى‏گذراند.
رازى در 925 م. در نهايت فقر درگذشت؛ سخاوت بى‏نهايتش او را به تهيدستى محض كشاند.
همكارانش كه قلبشان مملوّ از حسادت بود، و به اندازه كافى بهانه‏هاى مذهبى و سياسى عليه آن فيلسوف آزاد فكر در دست داشتند، از او انتقام گرفته، توانستند او را به آسانى، هم در بغداد و هم بعدها در شهر رى، از همه مشاغل بر كنار كنند.
خواهرش خديجه، برادر بى‏بضاعت و كاملا محتاج شده خود را به خانه خويش برد. به رغم اواسط
عمرش كه در رفاه مى‏زيست. اواخر عمر زندگى او اسفناك به نظر مى‏رسيد. رازى كه درد هزاران بيمار را درمان كرده بود، نابينا شد، حاكم خشمگين و بيرحم خراسان، المنصور ابن اسحق با تازيانه‏اش آن‏چنان بر آن دانشمند زده بود كه بعدها به كورى وى منتهى شد. بهانه اين عمل اين بود كه يك آزمايش شيميايى رازى كه در حضور المنصور انجام داد، ظاهرا موفقيت‏آميز نبوده است.
رازى براى امتحان، از پزشكى كه مى‏خواست چشم او را جراحى كند، پرسيد: «چشم داراى چند پوسته است؟» پزشك دستپاچه شد و به لكنت افتاد. رازى گفت: «كسى كه اين را نداند، نبايد وسايل جراحيش را در چشم من به كار برد».

تاریخ کهن طبی و پزشکان پیشرو و موسس از قدما
گروه نخستين سرآمد آن و پيشروان حكمت پزشكى و فلسفه عاليه‏
ابو معشر بلخى ستاره‏شناس در «كتاب الالوف» مى‏گويد:
هرامسه سه تن بوده‏ اند:

  • هرمس نخست‏

هرمس نخست‏ 1، وى پيش از طوفان مى‏زيسته است، و «هرمس» 2 عنوانى است مانند: (قيصر) و (كسرى) و پارسيان در تواريخ خود او را: «ابنجهذ» 3 ناميده‏اند، 4 حرانيان مى‏گويند: حكمت از هرمس بما رسيده است.

و نيز پارسيان مى‏گويند: پدربزرگ هرمس: «گيومرت» 5 نام داشته كه آدم ابو البشر است، عبرانيان هرمس را: «خنوخ» گويند، و بعربى او را ادريس خوانند.
ابو معشر گويد: هرمس نخستين كسى بود كه درباره موجودات علوى و حركات ستارگان سخن گفته است، و همو گويد: پدربزرگش جيومرت ساعات شبانه‏روز را باو آموخت، و او نخستين كسى بود كه پرستشگاه‏ها را بنياد كرده، و خداوند را در آنجا ستايش كرد، و او نخستين كسى است كه در علم پزشكى‏ بحث كرده، و در اين دانش سخن گفته است.
و همو گويد: هرمس درباره موجودات ارضى و اجرام سماوى براى مردمان زمان خود قصائد موزون و اشعار قابل فهم بسرود، و او نخستين كسى است كه مردمان را از وقوع حادثه طوفان آگاه ساخت، زيرا وى در علائم آسمانى و آثار نجومى چنين ديد كه بلائى آسمانى از: آب يا آتش زمين را فروخواهد گرفت.

هرمس شهر «صعيد» مصر را براى سكونت خويش برگزيده بود، و در آنجا اهرام و مدائن التراب را بنانهاد، و چون بيم داشت كه در حادثه طوفان دانشها از ميان برود «برابى» را بنا كرد، و اين كوهى است در (اخميم) كه آن را «بربا» نامند، آن را از سنگ تراشيده، و همه هنرها را با صورة هنرمندان، صورة آلات و ابزار صنعتگران در آن نقش كرد، و با علامات و نشانه‏هاى خاص حدود و اوصاف علوم را بنگاشت، تا دانشها و هنرها را براى آيندگان برجاى گذارد، و جاويدان سازد، چه بيم آن مى‏رفت كه آثار علوم و فنون در حادثه طوفان يكسره تباه گردد
و در اخبار پيشينيان آمده است كه: ادريس نخستين كس بود كه در كتابها درس خواند، و در علوم نظر كرد. و خداوند سى كتاب از آسمان بر او فرود آورد، و او نخستين كس بود كه جامه دوختن، و جامه پوشيدن را بمردمان بياموخت و معمول داشت، و خداوند او را بجايگاهى بلند رسانيده، و بهشت برين را آرامگاه او ساخت.
ابو معشر بلخى درباره وى داستانهاى افسانه مانندى آورده است، و ما آنچه را كه از آن داستانها بخرد نزديكتر يافتيم ياد كرديم، از خداوند مى‏خواهم مرا كامياب سازد.
______________________________

(1)- هرمس: نام يونانى يكى از آلهه يونان بوده، روميان او را:» Mercurius «گويند، و بزبان عربى «عطارد» خوانند، مردم مصر باستان مى‏گفته‏اند، هرمس «روان» الاهه «تحوت»-Thot – بوده، و همه دانشها را او آورده است، نويسندگان اسلامى اين نام را بصورتهاى گوناگون: «ادريس» «اخنوخ»، «خنوخ»، «أرمس»، «هرمس الهرامسه»، «هرمس المثلث بالنعمه» نوشته اند، تاريخچه زندگانى او را در: كتاب الفهرست- ابن النديم ص 286، «طبقات الامم» صاعد اندلسى ص 18 و ص 39، الاخبار- ص 7- 1 (او را ادريس ناميده است): نگاه كنيد. و قفطى در الاخبار بار ديگر ترجمه احوال او را ضمن ترجمه «هرمس الثالث» ص 350- 347 ياد كرده است، و در العيون ج- 1- ص 16- 17، و در مختصر الدول ص 12- 11 مى‏گويند: هرمس بزبان يونانى ملقب است به: «طريس ميجيسطيس» يعنى: فيلسوفى كه تعليمات فلسفى او بر سه اصل بنياد مى‏گرديده است، زيرا سه صفت از صفات بارى‏تعالى را ذاتى مى‏دانسته ‏اند كه عبارت مى‏باشند از: وجود، حكمت، حياة.
و نيز براى مطالعه كلمه: «ادريس» بكتابهاى زير نگاه كنيد:
منتخب صوان الحكمة- ورق 66، النزهة ورق 22، كتاب البدء و التاريخ- ج- 2- ص 97، 147، مسالك الابصار- ج- 5- مجلد- 2 ورق 278، كشف الظنون ج- 1- ص- 26- 25، الملل و النحل- 2: 142، دائرة المعارف الاسلامية- ماده: «ادريس».

(2)- استادنلينو در كتاب، «علم الفلك» ص 142 مى‏گويد: هرمس نام دانشمند افسانه مصرى بوده كه هرگز وجود نداشته است، و در عصر اسلامى افسانه ‏هاى بسيارى درباره او گفته شده، چنانكه برخى مى‏گويند هرمس همان اخنوخ مذكور در توراة مى‏باشد، و گروهى او را ادريس پيامبر مى‏دانند، و گروهى از اسلاميان سه تن هرمس قائل شده اند، و هرمس سوم را مؤلف بسيارى از كتب نجوم، كيمياء و سحر و امثال آن مى‏دانند.
(3)- در عيون: «اللهجد» و معنى آن دادگر مى‏باشد، و در الاخبار: «ايهجل» ضبط- شده، و در منتخب صوان الحكمه: «ابنجهذ» و معنى آن دادگر مى‏باشد، و اين كلمه را ليپرت در ضمن منصوصات كتاب الالوف ابى معشر كه آنها را از منابع متفرقه جمع‏ آورى نموده و در مجله‏W Z K M ج- 9 ص 358- 351 ترجمه كرده- ذكر كرده است. و در منصوصات كتاب مذكور شكل ديگرى ازين كلمه: «ايماجل» آمده، و نيز شكل ديگرى ازين كلمه: «اللهجد»Lahgad آمده كه با علامت سؤال (؟) نوشته شده است.
ظاهرا منابعى كه در نصوص خود اين كلمه را آورده ‏اند ضبط صحيح آن را بدست نياورده بهمان شكل محرف و مغلوط آن را ذكر كرده ‏اند
به چند نسخه خطى از كتاب العيون و كتاب الاخبار مراجعه كردم تا ضبط صحيح اين كلمه را بدست آورم ديدم نسخه‏هاى مخطوطه عينا با نسخه ‏هاى چاپى مطابقت دارد.
به نظر من ابن جلجل و صاحب منتخب صوان الحكمه كه شكل اين كلمه را: «ابنجهذ» نوشته‏اند در ضبط آن خطا نكرده ‏اند زيرا اصل اين كلمه در زبان پارسى: «ابنگهذ» مى‏باشد كه در عربى حرف گاف به جيم تبديل گرديده و اين نام يكى از پادشاهان باستانى كشور پارس مى‏باشد سلسله اين پادشاهان در تاريخ طبرى (ج- 1- ص 175- 174) مذكور است. و در كتاب مروج الذهب مسعودى- ج- 1 ص 188 اين كلمه بتصحيف: «اسحد» نوشته شده است.
و اين شهرياران باستانى را پيشداديان مى‏خوانده ‏اند، و نخستين پادشاهى كه به پيشداد لقب يافت هوشنگ نواده جيومرت (گيومرت) مى‏باشد.
طبرى مى‏گويد: (ج- 1- ص 171)، ويرا پيشداد گفتند و معنى پيشداد بپارسى:- (نخستين شهريار دادگر) است‏
و مقدسى در كتاب البدء و التاريخ مى‏گويد: (3- 138- 139): «ثم ملك هوشنگ-
پيشداد، و معناه اول حاكم حكم بين الناس، و اول من دعا الناس الى عبادة اللّه، …- و زعم بعضهم ان هذا بمنزلة ادريس النبى او هو ادريس»، و اين گفته مقدسى با اظهارات ابو معشر بلخى در اين مورد مطابقت دارد، چنانكه ابن مسكويه در كتاب تجارب الامم (1: 7)، و ابو الفداء (1: 40) مى‏گويند:
هوشنگ را پيشداد گفتند كه معنى آن: نخستين دادگر مى‏باشد. گويا كسانى كه از مورخان كلمه: «ابنجهذ» را نقل كرده‏اند ميان شكل خود كلمه و معنى آنكه پيشداد، مى‏باشد خلط كرده ‏اند.
و:A .Christensen در كتاب خود:I .P .I 63 مى‏گويد: كلمه پيشداد، در عصر پهلوى (*) بمعنى نخستين پادشاه دادگر ترجمه گرديد، چه معنى اصلى كلمه پيشداد نخستين آفريده شده مى‏باشد.
و نيز مى‏گويد: كلمه: ابنگهذ به ساختهاى مختلفه روايت شده مانند: انگهذ، ابنگهذ، اننگهذ، اسگمد ج- 2 ص 79- 78
______________________________
(4)- الحرانيه: در منتخب صوان الحكمة اين كلمه را: «الحرنانيه» نوشته، است و اين قوم را «صابئه» نيز مى‏گويند، مسكن ايشان شهر (حران) بوده، و اين شهرى است بسيار قديم در سرزمين «جزيرة» در نزديكى سرچشمه ‏هاى رودخانه: «البليخ» ميانه «رها» و «راس عين» و اين قوم به پرستش هفت ستاره سياره معروف بوده ‏اند، كه از بقاياى مذاهب بابليان و آشوريها بوده است، (نگاه كنيد به: الفهرست- 318- 327، التنبيه و الاشراف ص 183، و:
D. Chwolsohn, Die Ssabier Und Der Ssabismus, I 658
(5)- گيومرث: به ثاى سه نقطه در پارسى جديد، و گيومرت به تاى دو نقطه در زبان- پارسى پهلوى، اين كلمه از دو جزء تركيب يافته: «گيو» بمعنى: زندگانى و «مرت» بمعنى: بشرفانى (انسانى كه مى‏ميرد)، و گيومرت نزد مردم پارس نام نخستين بشر (آدم) مى‏باشد، و او را «گلشاه» بكسر گاف نيز مى‏گويند، يعنى پادشاه خاك‏
(تاريخ سنى ملوك الارض- ج- 1- ص 8- 12- 24- 64، و كتاب غرر اخبار ملوك الفرس ج- 1- ص 4. و بسيارى از ماخذ تاريخى عربى و غيره و:
A. Christensen, Lestypes du premier homme et du premier Roi dans L’Histoire Legendaire des Iraniens, I, Stockholm, I 9 I 7: Les Kayanides, I 239 Passim
در اين‏باره به تفصيل سخن راند است‏
______________________________
(*)- مقصود صاحب حاشيه از عصر پهلوى: عصر نفوذ ادبيات و زبان پهلوى يعنى:
عصر ساسانيان مى‏باشد.
تاریخ کهن طبی و پزشکان پیشرو و موسس از قدما

 هرمس دوم

  • وى از مردم بابل‏ 2 بوده، و در شهر كلدانيان‏ 3 كه آن را: «بابل» مى‏ناميده‏اند سكونت داشته، و پس از طوفان در عهد پادشاهى نبريزبانى‏ 4 مى‏زيسته است، و اين پادشاه نخستين كس بود كه پس از نمروذ بن كوش‏ 5 شهر بابل را بنياد كرد- هرمس دوم در علوم طب و فلسفه مقامى ارجمند داشت، و طبائع و خواص اعداد را مى‏شناخت، وى شاگرد فيثاغورث ارثماطيقى بوده است،

ابو معشر گويد: هرمس دوم علوم طب و فلسفه و علم خواص اعداد 6 را كه در حادثه طوفان در بابل از ميان رفته بود دوباره زنده كرد.
و شهر كلدانيان كه نامش در اينجا گفته شده شهر دار العلم فلاسفه مشرق‏زمين مى‏باشد، و حكماى مشرق‏زمين نخستين دانايانى هستند كه حدود علوم را تعيين نموده قوانين و نظامات را ترتيب دادند، (و مقصود از فلاسفه مشرق‏زمين فلاسفه و دانايان سرزمين پارس مى‏باشد). 2
______________________________
(1)- هرمس دوم: و او را «هرمس بابلى» نيز مى‏گويند، شرح حال او در كتاب الفهرست ص 352- 353 آمده است، ابن النديم او را در شمار كيمياگران و اصحاب صنعت شمرده و در صفحه 496 آن كتاب فهرست تأليفات او را در صنعت (كيميا) آورده است. و چنانكه ملاحظه مى‏شود ابن جلجل در اينجا او را بعنوان اهل (صنعت) و كيميادان معرفى ننموده، و آن هرمس كه از اصحاب صنعت و كيمياگر بوده «هرمس سوم» مى‏باشد- كه ترجمه احوال او خواهد آمد.
و نيز ترجمه احوال هرمس دوم در كتابهاى: الاخبار 346- 347، العيون ج- 1 ص 17، مختصر الدول ص 11- 12، الطبقات (ابن ابى اصيبعه ميانه هرمس دوم و سوم خلط كرده است)، النزهة ورق 22، مسالك الابصار- ج- 5- مجلد- 2- ورق 279- دائرة المعارف ماده «هرمس».
(2)- بابل: شهر باستانى ببيلون مى‏باشد كه بر كرانه رود فرات نهاده بوده است، (مقاله:
هرتسفلد در دائرة المعارف الاسلاميه ماده «بابل»).
(3)- كلدانيان: قومى بودند كه در سرزمين (وادى) ميانه رودخانه فرات و دجله زندگى مى‏كرده‏اند، و آشوريان در قسمت علياى همين سرزمين جاى داشته‏اند. كلدانيان قومى باستانى و داراى تمدن و فرهنگ بوده، و در علوم فلكى و ستاره‏شناسى مهارت داشته‏اند، مدنيت و فرهنگ كلده در شعوب و اقوام مجاور سرزمين ايشان تاثير كرده است. خط و نوشته‏هاى ميخى از ابتكارات اين قوم بوده است، مورخان اسلامى درباره اين قوم سخنان بسيار دارند، براى نمونه به: (طبقات- الامم- ص 6، التنبيه و الاشراف ص 137، و مختصر الدول ص 72) نگاه كنيد.
(4)- نبريزبانى: اين نام در العيون: «نزيربالى» نوشته شده شايد مراد از «نيريزبانى» يا «نزيربالى» يكى از دو پادشاه آشورى است كه بنام: «آشورنازر (ناصر)، ايل» ناميده مى‏شد و در قرون يازدهم و نهم پيش از ميلاد مى‏زيسته‏اند.
(5)- نمروذ بن كوش: بعقيده بعضى از مورخان «نمرود بن كوش» نخستين پادشاه نمارده بعد از طوفان بوده است، و بناى برج بابل را باو نسبت مى‏دهند.
(محمد بن جرير الطبرى شمه از اخبار او را آورده است- ج- 1- ص 149، طبقات الامم- ص 17، مختصر الدول ص 272).
(6)- علم طبائع و خواص اعداد: بزبان يونانى «اريثماتيكا» و، معرب آن «ارثماطيقى» مى‏باشد (غير از علم حساب) است‏
در اين علم از خواص طبيعى اعداد و نسبت اعداد زوج و فرد و غيره بحث مى‏شود (مفتاح السعادة- ج- 1- ص 310)، و نيز به فصل چهاردهم از كتاب مقدمه ابن خلدون ص 482 نگاه- كنيد، و نيز به باب علم اعداد از كتاب (جامع العلوم- امام فخر رازى، و به ارثماطيقى كتاب شفا- از ابو على بن سينا- مراجعه شود).

  • هرمس سوم‏ 

    هرمس سوم در شهر مصر مسكن گزيد، پس از طوفان مى‏زيسته، كتاب «جانوران زهردار» از اوست، فيلسوف و پزشك بود، و خواص طبيعى داروهاى كشنده، و جانوران گزنده را مى‏شناخت، بسيار جهانگردى كرد، به آب‏وهوا و طبائع مردمان شهرها آشنا بود، در علم كيميا سخنانى نيك و ارزنده و سودمند دارد، وى صنعت كيميا را مقدمه و پيشرو بسيارى از صنايع ديگر مى‏دانست، مانند:شيشه‏گرى، چينى‏سازى، كاشى‏سازى، جواهرات مصنوعى (سنگهاى گرانبهاى ساختگى) و چيزهاى ديگر مانند آنها.
    هرمس شاگردى داشته است بنام: «اسقلابيوس» كه درباره‏اش داستانهاى افسانه مانند زده و سخنان دور از خرد و شگفت‏آور بسيار مى‏گويند، و در ضمن ترجمه احوال او هرچه از داستانهاى مربوط بوى صحيح بنظر مى‏رسد و در كتابهاى معروف روايت شده است خواهيم آورد، بخواست خداوند.

  • اسقلابيوس‏ 1

    وى شاگرد هرمس مصرى بوده است، و در سرزمين شامات‏ 2 مسكن داشت، جالينوس در كتاب خود كه در ترويج علم طب نوشته است مى‏گويد:
    «خداوند بر اسقلابيوس وحى فرستاد كه: اى اسقلابيوس اگر تو را فرشته بنامم همانا بحقيقت نزديكتر است تا تو را انسان بخوانم»
    و ابقراط در كتاب: «سوگند، و پيمان‏نامه» خود مى‏گويد: نام اسقلابيوس در زبان يونانى از كلمه كه بمعنى: شكوه و روشنى است اشتقاق يافته، و علم پزشكى اختصاص به اسقلابيوس دارد، و هيچ‏كس نمى‏تواند علم طب را فرا بگيرد، و خويشتن را پزشك بخواند مگر اينكه خوى و رفتار او در: پاكى، پرهيزگارى، پاكدامنى همانند اسقلابيوس بوده باشد، و نبايد علم طب را بمردمان ناكس، بدانديشان و بدنهادان تعليم داد، اطبا و عالمان باين علم بايد مردمانى بزرگوار و خداشناس باشند، كسى كه طبيب و عالم باين علم مى‏باشد بايد پرهيزگار، رحم‏دل باشد، و همواره بخواهد كه بوسيله اين دانش بمردمان سود برساند.
    و ابقراط در اين كتاب (كتاب سوگند و پيمان‏نامه) مى‏گويد: «اسقلابيوس در ستونى از نور باسمان بالا رفت».
    و جالينوس در كتاب خود كه آن را براى اغلوقن‏ 3 فيلسوف نگاشته است از (ابقراط) نقل مى‏كند كه او گفته است: «اى كاش مى‏توانستم مانند اسقلابيوس باشم؟».
    و جالينوس در مقدمه كتاب خود موسوم به: «حيلة البرء» مى‏نويسد: بايد علم پزشكى در نزد عوام الناس (توده مردمان) چنان مقرون بحقيقت باشد، همچنانكه طب آلهى را در هيكل (پرستشگاه) اسقلابيوس بحقيقت مى‏بينند. و اين هيكل (پرستشگاه) اسقلابيوس- بنا بر آنچه كه هروشيش صاحب القصص‏ 4 روايت كرده- خانه بوده در شهر روميه (شهر رم) و در آن خانه صورتى بود كه با مردم‏
    سخن مى‏گفته و از او چيزها مى‏پرسيده‏اند، و اين صورة را در روزگار پيشين اسقلابيوس اختراع كرده بوده است.
    و مجوسان «شهر رم» چنين عقيده دارند كه مجسمه كه در هيكل اسقلابيوس نصب شده براساس حركات نجومى ساخته شده، و روحانيت يكى از كواكب سبعه سياره در آن تعبيه شده است زيرا: مردم شهر روميه (رم) پيش از دخول در نصرانيت ستارگان را پرستش مى‏كرده‏اند.
    اين مطالب را هروشيش صاحب القصص روايت كرده است. داستانها و اخبار شگفت‏آورى در تاريخ زندگانى اسقلابيوس گفته شده، و ما هرچه از آن اخبار و داستانها بخرد نزديكتر بود در اينجا آورده، و از ذكر باقى خوددارى نموديم.
    و افلاطون در كتاب خود معروف به: 5 «كتاب النواميس»- كتاب الشرايع- مى‏گويد: اسقلابيوس روزى در پرستشگاه (هيكل) خود بعبادت پروردگار مشغول بود كه مردى با زنش درباره طفل جنينى كه زن در شكم داشت به محاكمه نزد او آمدند، اسقلابيوس روى بان زن كرده باو گفت: اى ستمگر شوهر تو در پرستشگاه (هيكل عيد الشمس- جشن خورشيد)- بود و در حق تو بطول عمر و سلامت دعا مى‏كرد، و برده كه از آن فلان خاندان مى‏باشد با تو درآميخت، اينك سه روز ديگر موجودى مشوّه الخلقه (تباه چهره) بدنيا مى‏آورى، و آن زن كودكى بدنيا آورد كه در سينه‏اش دو دست داشت، آنگاه اسقلابيوس روى بمرد كرده گفت: اى مرد تو پيمان زناشوئى اين زن را نه بر وجه قانون و شرع بسته ازين روى بيش از آنچه كه كشته درو كرده.
    و نيز افلاطون در اين كتاب- كتاب النواميس- از اسقلابيوس روايت مى‏كند كه: روزى مردى مالى را از آن خويش در سراى خود پنهان كرد آنگاه به نزد اسقلابيوس آمده و باو گفت: اى مرد روشن‏بين مالى از آن من گم شده آن را پيدا كن اسقلابيوس برخاست و با آن مرد بخانه‏اش رفت، و مال را كه پنهان كرده بود از مخفى‏گاه درآورده باو نمود، سپس بآنمرد گفت: كسى كه نعمت‏هاى خداوند را بافسوس دارد خداوند نعمتهاى خود را از او بگيرد، و زود باشد كه اين مال از دست تو بيرون رود، كه تو اين نعمت را بافسوس گرفتى و ديگر هرگز بدست تو نخواهد آمد، و چنان شد كه اسقلابيوس گفته بود.
    و نيز افلاطون در همين كتاب- كتاب النواميس- داستانى شگفت حكايت كرده است درباره گروه و هيئتى كه پادشاه مارينوس‏ 6 به نزد اسقلابيوس گسيل داشته است. اسقلابيوس به فرستادگان پادشاه مارينوس گفت: هنگامى كه شما به نزد مارينوس بازگرديد او خواهد مرد، و چون فرستادگان به نزد مارينوس بازگشتند او را مرده يافتند.
    و (ابقراط) در كتاب خود: «سوگندنامه» گويد: و عصاى (اسقلابيوس از چوب درخت خطمى‏ 7 بود، و بر دسته عصاى او صورة مارى نقش گرديده).
    جالينوس مى‏گويد: اسقلابيوس از آن جهت عصاى‏ 8 خود را از چوب درخت خطمى ساخته است كه درخت خطمى در گرما و سرما حالت اعتدال دارد، و اسقلابيوس در همه كارها و در همه اثاث البيت خود همواره جانب اعتدال را مرعى مى‏داشته است، و بهمين جهت عصاى خود را نيز از درخت معتدل المزاج خطمى اتخاذ كرده بود.
    و اما صورة مار كه بر دسته عصاى اسقلابيوس نقش گرديده براى آنست كه مار ميان ديگر جانوران عمرى طولانى دارد، و اسقلابيوس طول عمر مار را نشانه و رمز دانش كه هرگز پوسيده و نابود نمى‏شود قرار داده است.
    اين بود سرگذشت اسقلابيوس و اخبار مربوطه بتاريخچه زندگانى آن پزشك بزرگوار كه بخردان آن را پسند كنند و در كتب مسطور است، و درباره اسقلابيوس اخبار و حكايات شگفت و نابخردانه در كتب نصرانيان روايت شده كه ذكر آنها شايسته اين كتاب نمى‏باشد.
    حال اگر حقيقت امر چنان است كه ابقراط و جالينوس و افلاطون درباره اسقلابيوس گفته‏اند، و ما پيش ازين بيان كرديم، پس بايد گفت كه آغاز تعليم علم طب و فلسفه بفرمان خداوند و بوسيله وحى و الهام بوده و يا بهرگونه ديگر كه خواست خداوند بوده است. چنانكه پيش ازين در اخبار مذكوره بيان شد. 2
    ______________________________

(1)- اسقلابيوس: نام او در كتابهاى اسلامى بصورتهاى: اسقلابيوس اسقيلبيوس، اسقلبيوس، و اسقليبياس، و گاهى هم بخطاء: اسقلنيوس نوشته مى‏شود، و نيز او را:
پادشاه، پيغامبر، حكيم، و حكيم الهى مى‏گويند، ترجمه احوال او در كتابهاى: الاخبار ص 8، العيون ص 15- 21، مختصر الدول ص 12- 13، النزهة ورق 37- 39، المسالك‏
ج- 5 مجلد 3- ورق 436- 437، دائرة المعارف الاسلاميه ماده: «اسقلابيوس»،
______________________________
(2)- شامات: و در كتاب النزهة مى‏گويد: اسقلابيوس در شهر شام مسكن داشته است، و در ترجمه ابقراط خواهد آمد كه او در شهر «قو» مسكن داشت، و اين شهر را «حمص» مى‏نامند و از سرزمين شامات مى‏باشد، و در ترجمه احوال سقراط نيز مى‏گويد: «وى رومى و يونانى و از اهالى شامات بوده است»، ياقوت در كتاب معجم البلدان مى‏گويد: اين سرزمين را ازآن‏جهت (شامات) مى‏نامند كه روستاها و دهكده‏هاى آن بسيار و بهمديگر نزديك است. (در زبان عربى خال را شامه مى‏گويند و جمع آن مى‏شود شامات).
و در زمان قديم بلاد شام داخل در مرزهاى دولت يونان بوده است، و در آغاز اسلام شام را (بلاد روم) مى‏گفته‏اند، و در اخبار ص 135- 136 ضمن ترجمه احوال (جبرئيل بن بختيشوع مى‏نويسد: «مرز كشور روم از سوى شرقى فرات در جانب مشرق دهكده نقيا» NIKephorion «از طسوج انبار، و از سوى رودخانه دجله مرز روم، شهرهاى «دارا» و «رأس العين» بوده است.
و نيز مرز ميانه كشور پارس و روم در شمال ارمينيه و از سوى مغرب سرزمين مصر بوده است، و در كتاب العيون ضمن ترجمه احوال جالينوس (ج- 1- ص 77) اين تحديد مرزها مذكور است.
(3)- اغلوقن:، وى يكى از فلاسفه است كه معاصر جالينوس بوده است، و نسبت بتأليفات طبى جالينوس علاقه خاصى داشته، و باين مناسبت جالينوس يكى از كتابهاى خود را موسوم به: «كتاب الى اغلوقن فى التأنى لشفاء الامراض» بنام او نگاشته است، و چنانكه در العيون (ج- 1- ص 91- ص 106) مى‏گويد: كلمه «اغلوقن» در زبان يونانى بمعنى كبود است، اما درست اين است كه اين كلمه در زبان يونانى بمعنى سبز مى‏باشد (و كلمه گرين «سبز» در زبانهاى اروپائى از ريشه همين كلمه يونانى گرفته شده است).
(4)- چنانكه هروشيش صاحب القصص مى‏گويد: اين داستان در اصل لاتينى كتاب «هروسيوس» نيامده، جز اينكه‏PaulY Wissowa -I 676 -I مى‏گويد:
«در سال 293 پيش از ميلاد در شهر رومه، (رم) در جزيره طيباريوس براى اسقلبيوس پرستشگاهى بنياد كردند و اين پرستشگاه شاخه بوده از پرستشگاه اصلى كه در شهر (أبيدق) در سرزمين يونان دائر بوده است»
(5)- كتاب النواميس: و آن را كتاب القوانين نيز مى‏نامند، حنين بن اسحاق آن را بعربى ترجمه كرد. مى‏گويند اين كتاب آخرين تأليفات افلاطون بوده است. دائره المعارف اسلاميه- ماده افلاطون.
______________________________

مارينوس: يا مارينون پادشاه يونان بوده، داستان پيش‏بينى و غيب‏گوئى اسقلابيوس درباره مرگ اين پادشاه در عيون ج- 1- ص 115- 113 در ترجمه احوال نضرين حارث بن كلده ثقفى آمده است، ابن ابى اصيبعه مى‏گويد: من اين داستان را در كتاب: «النواميس» افلاطون يافته‏ام، اما نام اسقلابيوس را بالصراحه ذكر نكرده است. و مسعودى در كتاب مروج الذهب 1: 182 در بيان پادشاهان بابل مى‏گويد: «و مارينوس قريب به سى سال پادشاهى كرد»، شايد پادشاهى كه در اين داستان نامش ياد شده او بوده است؟
(7)- خطمى: آفتاب‏گردان، خواص طبى و ماهيت آن در قانون ابن سينا ص 268، و مفردات ابن البيطار- ج- 2 ص 63 ياد شده است.
(8)- عصاى اسقلابيوس: در عيون الانباء ج- 1 ص 19 به تفصيل درباره عصاى اسقلابيوس سخن رانده است، و مى‏گويد: بر عصاى او صورة اژدهائى نقش گرديده بود، و تا عصر حاضر اين صورة بعنوان نشانه كارهاى طبى و داروسازى بكار مى‏رود.

تاریخ کهن طبی و پزشکان پیشرو و موسس از قدما

  • ابولن‏

    و او را: «أبلّه» 2 نيز مى‏گويند، نخستين دانشمندى بوده كه در كشورهاى روم و يونان در علم پزشكى سخن گفته است، حروف كتابت زبان يونانى را نيز او براى منافس شاه اختراع كرد، وى در علم طب از جمله پيروان مكتب قياس بوده (3)، و برحسب آن كار مى‏كرده است.
    ابولن پس از عهد موسى عليه السلام در روزگار «براق حاكم» مى‏زيسته است، داستانهاى افسانه مانند، و كارهاى شگفت‏آور بسيار باو نسبت مى‏دهند، و ازين جهت مانند اسقلابيوس مى‏باشد.
    ______________________________

(1)- ابولن: و نيز: ابلن، و ابولو گفته شده، به عيون ص 21- ج- 1، و المسالك ج- 5- مجلد 3 ورق 437- 439 نگاه كنيد، در اين منابع نام اين حكيم محرفا «ابلق» آمده و، او را: «ايله» نيز مى‏گويند. و در الاخبار ص 72؛ «ابلن الرومى» ناميده شده.
(2)- در كتاب عيون الانباء بجاى اين عبارت چنين گفته است.
«وى نخستين كسى بوده كه در كشورهاى پارس و روم در دانش پزشكى سخن گفته است».
(3)- يعنى: وى از پيروان قياس بوده، زيرا علم طب در آغاز كار از روزگار اسقلبيوس بر پايه تجربه بنا شده بود، پس از آن گروهى از پزشكان آمدند و بر قياس كار كردند، تا اينكه افلاطون پزشك پيدا شد، و او اساس علم طب را بر تجربه و قياس هر دو قرار داد، عيون- ج- 1 ص- 31- 33.*


گروه دوم استادان روم و يونان كه در دانش پزشكى و فلسفه سرآمد روزگار بوده‏اند نخستين ايشان:

  • ابقراط

    ابقراط 1 بواسطه مقام فضيلت انسانى از پيروان مكتب طبى اسقلابيوس بوده، و در شهر: «قو» 2 مسكن داشت، و اين شهر: «حمص» نام دارد، و از بلاد شام‏ 3 مى‏باشد. وى در علم طب نظر كرد، و در اين علم رسائل و كتابها نگاشته است، و از جمله آثار طبى او است:

    «كتاب الفصول» 4، «كتاب تقدمة المعرفة» 5، «كتاب افيذيميا» 6، «كتاب الامراض الحادة» 7، «كتاب الجبر و الخلع» 8، «كتاب طبيعة الانسان» 9، «كتاب الاخلاط»، 10 «كتاب القروح و جراحات الراس» 11، «كتاب المياه و الاهوية» 12، و بسيارى كتابهاى ديگر، 13 او مردى خداشناس، پرهيزگار، صاحب فضيلت بود، بيماران را برايگان درمان مى‏كرد، بسيار جهانگردى مى‏كرد، و چون آهنگ جهانگردى داشت، و شهر خود را بدرود مى‏گفت، شاگرد خويش (فولونيس) 14 را برجاى خويش مى‏گماشت كه بيماران را تيمار كند.
    ابقراط در روزگار شاهنشاه پارس اردشير بهمن‏ 15 پدربزرگ دارا پسر دارا مى‏زيسته است، جالينوس در رساله خود كه آن را: «پزشك بايد فيلسوف باشد» 16 نام داده است مى‏گويد: اردشير بهمن بيمار گرديد و ابقراط را بخواند كه بر بالين او رود و او را درمان كند، و ابقراط از رفتن بر بالين او خويشتن‏دارى نمود،
    زيرا اردشير دشمن يونانيان بود و هنگامى كه پادشاهان يونان ويرا بدربار خويش مى‏خواندند، او بى‏درنگ به پيشگاه ايشان مى‏شتافت، زيرا ايشان را نيكوكار مى‏دانست و از ماندن در نزد آنان سر مى‏تافت زيرا بيماريشان بهبود يافته و باو نيازمند نبودند 17.
    و اردشير يكهزار قنطار زر 18 براى ابقراط فرستاد كه بخدمت او شتابد، 19 و بيمارى او را درمان نمايد اما او نپذيرفت‏ 20.
    جالينوس در رساله نامبرده «پزشك بايد فيلسوف باشد» مى‏گويد: دانشجوئى كه دانش ابقراط را مى‏جويد، و بخواهد كه دانش پزشكى را فرابگيرد ببايد بر شيوه ابقراط رفتار كند و بايد چون او: وارسته، بفضيلت آراسته بوده، بديها و نابكاريها را بدرود گويد.
    داستانى ديدم از ابقراط كه نشانه پرهيزگارى و پاكدامنى و تجلى است از مقام فضيلت و منش پاك او. و اين است آن داستان:
    «افليمون» 21 صاحب كتاب: «الفراسه» در اين كتاب مى‏نويسد: از روى ساختمان و تركيب دندانهاى هركس خوى او را مى‏توان دريافت.، شاگردان ابقراط جمع شدند و گفتند آيا در روزگار ما كسى فاضل‏تر از ابقراط سراغ داريد؟ همگى گفتند نه، كسى برتر از او سراغ نداريم، يكى از ايشان گفت: پس بيائيد تا افليمون را كه دعوى علم فراسة مى‏كند بوسيله ابقراط آزمايش كنيم، پس صورة- ابقراط را نقش كرده، و آن را به نزد افليمون بردند 22، و باو گفتند: اى حكيم دانا به صورة اين مرد نگاه كن، و از روى تركيب چهره او اخلاق او را بخوان، افليمون در آن صورة نگريست، و اعضاء او را با يكديگر مقايسه نموده و گفت:
    اين عكس مردى است كه «عمل زنا» را دوست مى‏دارد، باو گفتند وه كه تو بس دروغ‏گوئى اين صورة ابقراط حكيم است، افليمون بايشان گفت دانش من هرگز دروغ نمى‏گويد، بيگمان بايد كه او چنين باشد، اين معنى را از خودش بپرسيد، پس شاگردان به نزد ابقراط رفتند، و آنچه كرده بودند، و آنچه كه افليمون بايشان گفته بود، همه را باو گفتند، ابقراط گفت: افليمون راست گفته است، من «زنا» را دوست مى‏دارم، اما خويشتن‏دارى مى‏كنم.
    اين داستان نشانه از ملكات فاضله آن حكيم مى‏باشد، كه نفس خود را به نيكو كارى و فضيلت ورزيده بود.
    و ابقراط در كتاب: «پيمان‏نامه- سوگندنامه-» 23 خود مى‏گويد: «دانشجوى علم طب بايد پاك‏دامن (عفيف)، بوده، نسبت به همنوعان خود نيكوكار و با ترحم باشد، و نيز نيكوروى، پاكيزه‏منظر بوده، در فنون چهارگانه طبى‏ 24 ورزيده دانا، اصيل، و هشيار باشد» 2 25
    ______________________________

(1)- به يونانى هيپوكرات و نيز «ابقراط» نوشته مى‏شود. و او را «بقراط بزرگ، بقراط حكيم، و بقراط الهى» نيز مى‏گويند، وى بنا بر قول اصح در سال 357 پيش از ميلاد درگذشته است.
ترجمه احوال او در: النزهة ورق 127، الفهرست ص 287، الطبقات ص 27- ص 28، الاخبار ص 90- ص 95، العيون ج- 1- ص 24- 26، مختصر الدول ص، 85- 86، منتخب الصوان ورق 78- 83، الشهرستانى (در حاشيه ابن حزم) 3: 24، دائرة المعارف الاسلاميه مادة «ابقراط».
(2)- در الاخبار ص 91: «مدينة فيروها»، و در حواشى الاخبار: «قبروها» و در النزهة:
«قيروها» و اين اشتباه است، زيرا قيروها نام پيشين شهر حلب مى‏باشد، و ضبط درست آن: «قو» و بيونانى «كوس» مى‏باشد و آن نام جزيره‏ايست نزديك كرانه‏هاى آناطولى از آسياى صغير،
(3)- در النزهة نيز، چنين است، در الاخبار: «از شهرهاى شام» حاشيه 2 ص 65 ملاحظه شود.
(4)- كتاب الفصول: هفت مقاله است، مشتمل بر تعريفات اجمالى طبى و خلاصه مطالب ساير كتب او، مانند رؤس مسائل «كتاب تقدمة المعرفة»، و «كتاب الاهوية و البلدان»، و «كتاب- الامراض الحادة»، و نكته‏ها و نصوصى چند از «كتاب اپيديميا»، و چند فصل از كتاب «اوجاع النساء» و مسائل ديگر از ساير كتابهايش. (عيون- ج- 1 ص 31) يعقوبى به تفصيل درباره اين كتاب سخن رانده مى‏گويد: اين كتاب مشتمل بر پنجاه و هفت باب مى‏باشد و: التعليمات نيز ناميده مى‏شود ج- 1 ص 107- ص 105.
(5)- تقدمة المعرفة: اين كتاب در سه مقاله است در بيان و توصيف علامات و نشانه‏ها و آثارى كه پزشك بوسيله آنها بيماريها را در ازمنه سه‏گانه: ماضى، حاضر، آينده تشخيص مى‏دهد، (العيون- ج- 1- ص 31)، يعقوبى درباره ابواب اين كتاب به تفصيل سخن رانده و مى‏گويد: اين كتاب داراى سه فصل و بيست «تعليم» مى‏باشد.
(6)- اپيديميا: در العيون: ابيديميا- ج- 1- ص 32، و معنى آن بيمارى‏هائى كه عارض مى‏شوند، و چگونگى مبارزه با آنها، و معالجه آن امراض، جالينوس مى‏گويد: مقالات چهارم و پنجم و هفتم اين كتاب از خود ابقراط نيست، آنها را ساخته و باو نسبت داده ‏اند،
(7)- كتاب الامراض الحادة: «اين كتاب داراى سه مقاله است، مقاله اول در چگونگى غذاء و استفراغ در بيماريهاى حادة، مقاله دوم در چگونگى مداوا به تكميد (*) (تكميد: كهنه را گرم كنند و بر عضو دردمند نهند.) و فصد و تركيب ادويه مسهله و امثال آن، مقاله سوم در چگونگى معالجه با مى و آب انگبين و سكنجبين و آب سرد و گرمابه رفتن» العيون- ج- 1- ص 31
(8)- در العيون- ج- 1- ص 32 اين كتاب را: «كتاب الكسر و الجبر» ناميده و مى‏گويد «اين كتاب در سه مقاله است، و آنچه را كه پزشك در فن پزشكى خود بدان نياز دارد در اين سه مقاله گفته است».
(9)- كتاب طبيعة الانسان: دو مقاله است، مشتمل بر طبائع ابدان و تركيبات آنها.
(العيون- ج- 1- ص 31)
(10)- كتاب الاخلاط: اين كتاب در سه مقاله است و در كميت و كيفيت اخلاط و حالاتى كه بر آنها عارض مى‏گردد، و چگونگى معالجه آنها بتدريج (العيون- ج- 1- ص 32)
(11)- در العيون: «كتاب جراحات الرأس» را بدون توضيح بيشتر ذكر كرده است، (ج 1- ص 32)، و در همين كتاب در ترجمه حياة جالينوس ص 99 مى‏گويد: و از تأليفات او است كتاب: «تفسير كتاب جراحات الرأس ابقراط»
(12)- در العيون مى‏گويد: (ج- 1- ص 32) «كتاب الاهوية و المياه و البلدان» و اين كتاب داراى سه مقاله است، مقاله اول در شناختن آب‏وهواى شهرها و پيدايش بيماريهاى بومى در شهرها. مقاله دوم در شناختن آبهاى خوراكى، و فصول سال و پيدايش بيماريهاى بومى.
مقاله سوم در شناختن چيزهائى كه نگاهدارى آنها در شهرها موجب پيدايش بيماريهاى بومى مى‏گردد.
و در العيون ص 27 نيز مى‏گويد: ابقراط شخصا در همه شهرهاى كشور يونان گردش كرد و بهداشت شهرها را ترتيب داد، و كتاب «الاهوية و البلدان» را براى مردم شهرهاى يونان تأليف كرد.
يعقوبى به تفصيل از موضوعات اين كتاب سخن گفته است ج- 1- ص 119- 129.
(13)- فهرست اين كتابها به تفصيل در اليعقوبى- ج- 1- ص 107- 130 مذكور است، و در العيون- ج- 1- ص 35- 31 و نيز كتابهاى ابقراط را كه جالينوس شرح كرده است- ص 99، و نيز نامهاى مترجمين آنها بزبان عربى، در الاخبار ص 99، و الفهرست ص 287.
(14)- در العيون: ج- 1- ص 33: «فولويس» بزرگترين شاگردان او از خاندانش بوده‏
كه سمت جاى‏نشين او را داشته است، و در الاخبار ص 94: «و از شاگردان ابقراط فولوس كه بهترين شاگردان و جاى‏نشين او بوده است …»، و در الفهرست ص 288: «فولويس بهترين شاگردان او بوده»
(15)- در العيون مى‏گويد: «هيپوكرات در روزگار بهمن پسر اردشير مى‏زيسته است»، و در الاخبار: «اردشير پدربزرگ دارا پسر دارا» و در منتخب صوان، و الملل و النحل: «بهمن پسر اسفنديار»، در التنبيه و الاشراف نيز چنين است، و در النزهة: «بهمن پسر اسفنديار پسر گشتاسب».
(16)- اين عبارة در العيون، چنين است: «و ذكر جالينوس فى رسالته التى ترجمها عن الفاضل بقراط ان اردشير …». ابن اصيبعه اين كتاب را در فهرست مؤلفات ابقراط ذكر نكرده و در تأليفات جالينوس (ص 99) بعنوان: «كتاب فى ان الطبيب الفاضل يجب ان يكون- فيلسوفا مقالة واحدة» ذكر كرده است. و در مجموعه‏Teubner (12: 8) سال 1891 بنام:
«ان احسن الاطباء ما كان فيلسوفا ايضا»
«بهترين پزشكان كسى است كه فيلسوف نيز بوده باشد»
(17)- ابن جلجل و به پيروى از او قفطى و ابن اصيبعه اين داستان را نقلا از رساله جالينوس بعنوان «پزشك بايد فيلسوف باشد» روايت كرده‏اند، و در التنبيه و الاشراف اين داستان را نقلا از كتاب جالينوس بعنوان: «تفسير كتاب سوگندنامه ابقراط» روايت مى‏كند و افزوده است كه شهريار پارس ابقراط را براى معالجه خود نخواسته بود بلكه چون «داء الموتان» در سرزمين پارس شيوع يافته بود ابقراط از بيم آنكه مبادا باين بيمارى گرفتار شود از رفتن بكشور پارس خوددارى نموده است.
(18)- در الاخبار نيز چنين است ص 91، و در العيون- ج- 1- ص 27: «يك‏صد قنطار زر» و در منتخب الصوان: «و شاهنشاه فرمود تا يك‏صد قنطار زر ناب باو بدهند، و قنطار در نزد يونانيان معادل يك‏صد و بيست رطل و هر رطل نود مثقال مى‏باشد».
و در النزهة: «هشت قيراط [شايد هشتاد قنطار؟] زر. و قنطار يك‏صد و بيست رطل و رطل نود مثقال است. و تمامى آنچه را كه شاهنشاه فرموده بود يكهزار هزار و هشتاد مثقال بوده است»
(19)- و در الاخبار: «على ان يحضر اليه و يعافيه من مرضه»
(20)- اين داستان عينا در العيون- ج- 1- ص 27 نقلا از ابن جلجل آمده است، و در الاخبار ص 91 بدون سند مذكور است، و در مختصر الدول ص 85- 86 نيز آمده است، و همگى اين نويسندگان آن را به ابقراط نسبت داده‏اند، جز اينكه ابن اصيبعه افزوده است، و «من مى‏گويم: اين داستان را گاهى به سقراط فيلسوف و شاگردان او نسبت مى‏دهند».
و آنچه كه معروف است اين داستان مربوط به سقراط بوده، و در ترجمه احوال سقراط مؤيد اين قول خواهد آمد (ص 30)، شايد اين اشتباه از شباهت لفظ بقراط به سقراط ناشى شده است، در اين داستان اشتباه ديگرى نيز وجود دارد و آن ورود نام افليمون است در اين حكايت. زيرا افليمون معاصر هيچ‏كدام يك از بقراط و سقراط نبوده است، اين واقعه ميان سقراط و فيلسوفى يونانى است بنام: ژوپيروس كه بداشتن علم فراست مشهور بوده، اين فيلسوف را اسلاميان نمى‏شناسند و چون افليمون و كتاب او در علم فراست در نزد مسلمانان معروف بوده اين داستان را باو نسبت داده‏اند. اين حكايت اصلى تاريخى دارد كه آن را در كتاب:
Scriptores Physiognomonici. R. Foerster I, Leipzig, I 398, P. VIII- X.
ياد كرده است.
(21)- افليمون: فيلسوفى است يونانى مسلمانان او را بنام: «افليمون، فيليمون، فليمن» مى‏خوانند، وى در قرن دوم بعد از ميلاد مى‏زيسته، و كتاب «الفراسة» از اوست، ترجمه عربى آن را به پيوست ترجمه لاتينى آن ضمن كتاب:» R ,Foerster «
در صفحات 99- 294 منتشر كرده است. و نيز در سال 1929 در شهر حلب بطبع رسيده، ترجمه او در الاخبار ص 60 مذكور است.
(22)- در الاخبار افزوده است: «پس صورة را به نزد افليمون بردند، و يونانيان صورة انسان را ماهرانه نقش مى‏كردند به‏طورى‏كه همه خصوصيات چهره انسان را نمودار مى‏كرده‏اند و سبب اين است كه ملت يونان صورت‏هاى نقاشى شده را مى‏پرستيدند، و در پيش آنها عبادة مى‏كردند، بدين سبب در نقاشى صورة مهارت يافتند، اقوام و ملل ديگر كه به پيروى از يونانيان صورة انسان را نقاشى مى‏كردند هرگز در اين هنر بپايه يونانيان نرسيدند»، اين عبارت در مختصر الدول با اندكى تغيير آمده است.
(23)- متن اين پيمان‏نامه در العيون ج- 1- ص 25، و منتخب الصوان ورق 82 مذكور است.
(24)- فنون چهارگانه طبى: علم تعليمى، و طبيعى، و الهى، و منطقى به (رساله ابن رضوان به اطباى مصر) چاپ مايرهوف ص 77 رجوع شود.
(25)- اين اوصاف با آنچه را كه ابقراط در وصيتنامه خود ذكر كرده مطابقت دارد، اما در پيمان‏نامه او ذكر نشده، و اين وصيتنامه در العيون ج- 1- ص 26 مذكور است‏

تاریخ کهن طبی و پزشکان پیشرو و موسس از قدما

  •  دياسقوريدوس‏ 1

    وى از مردم شهر: «عين زربة» 2 بود، شامى، يونانى، گياه‏شناس است، پس از ابقراط مى‏زيسته، و بسيارى از كتابهاى او را ترجمه كرده است، وى در ميان پزشكان داروشناس قديم سمت استادى و پيشوائى داشته، و در شناختن داروهاى مفرده ممتاز و مرجع بوده است، كلية تحقيقات او درباره اجناس و انواع گياهان طبى است، و از درجات آنها سخن نگفته است‏ 3
    و درباره گياه‏شناسى كتابى در پنج مقاله تأليف كرده است‏ 4، و تا آن زمان درباره شناخت گياهان طبى چنين تحقيقاتى بعمل نيامده بود 5.
    جالينوس مى‏گويد: چهارده كتاب درباره داروهاى مفرده از آثار نويسندگان اقوام مختلف ديده‏ام، در ميان آنها كامل‏تر از كتاب دياسقوريدوس عين زربى نيافتم بعدها روش او در تحقيق و شناخت گياهان طبى سرمشق ديگران گرديد، وى در اين كتاب معلومات سودمند و اصول كلى و جامعى برجاى گذاشته است، و معنى كلمه «دياسقوريدوس» بزبان يونانى: «نگهبان ايزدى گياهان» مى‏باشد، زيرا كلمه: «دياسقور» بيونانى بمعنى: نگهبان گياه، و «ديوس» بمعنى: اللّه- ايزد- است، و با پيوستن اين دو كلمه مى‏شود: «شجار اللّه- نگهبان ايزدى گياه» 6، يعنى: كسى كه خداوند او را درباره درختان و گياهان گويا كرده است، دو مقاله محققانه نيز درباره سموم تأليف كرده است‏ 7.

______________________________
(1)- دياسقوريدوس: از استادان يونانى است: و ذياسقوريدوس نيز بذال نقطه‏دار و بى‏نقطه هر دو نوشته مى‏شود، و او را: «صاحب النفس الزكية» و «جهانگرد» و «دانشمند گياه‏شناس»- الحكيم الحشائشى-، و «الحكيم العين زربى» نيز مى‏گويند.
وى در دوره نخستين يا در دوره دوم تاريخ مسيحى مى‏زيسته، اما زمان او بطور قطع معلوم نيست، ترجمه احوال او در: الفهرست ص 293، و الاخبار- ص 183، و تاريخ يعقوبى 92، و العيون- ج- 1- ص 35، و مختصر الدول ص 104، و منتخب صوان الحكمه ورق 20، و دائرة المعارف الاسلاميه ماده: «ديسقوريدس» آمده است.
(2)- عين زربى: «بفتح زا و سكون راء و باء و الف مقصور در آخر، شهرى است مرزى در نواحى المصيصه در قليقيا» (معجم ياقوت)، و «عين زربى»، نام اين شهر بزبان يونانى: «اينازرپا» بوده و اكنون اين شهر در خاك تركيه واقع است- و آن را بتركى:Anavrza مى‏گويند.
(3)- مقصود از مراتب گياهان داروئى: گونه «و اندازه نيروئى» كه در گياهان موجود است از: برودت، حرارت، رطوبت، يبوست-: سردى، گرمى، ترى و خشكى- مى‏باشد.
(4)- كتاب پنج مقاله: غرض كتاب اوست كه به نام: «الحشائش و النباتات» مشهور است، براى تفصيل مندرجات اين پنج مقاله به العيون- ج- 1- ص 35 و كتاب: تاريخ النبات عند المسلمين ص 38- 44 و به حاشيه بعد رجوع شود.
(5)- نام اين كتاب: «الحشائش و النباتات» يا «هيولى علاج الطب» يا «كتاب الادوية المفردة» است، حاجى خليفه در كشف الظنون مى‏گويد: «ديسقوريدس چهل سال براى شناختن سود گياهان تجربه و كار كرد، تا اينكه به فوائد: تخم، دانه، پوست و مغز گياهان پى برد، و در اين موضوع كتاب تأليف كرد و شاگردان خود را بدان آشنا ساخت.


ابن جلجل كتابى دارد بنام: «تفسير اسماء الادوية المفردة من كتاب ديسقوريدس»، و در سرآغاز آن كتاب مى‏گويد: «كتاب ديسقوريدس در روزگار خليفه عباسى المتوكل در شهر بغداد ترجمه شد، مترجم آن اصطفن ابن بسيل ترجمان بوده كه آن را از زبان يونانى بزبان عربى ترجمه كرد، و چون وى نتوانسته بود معادل عربى بسيارى از گياهان را كه نام يونانى داشته در زبان عربى پيدا كند، در ترجمه عربى آرزو كرده بود كه بعدها كسى بيايد كه بتواند معادل عربى همه نامها را پيدا كرده و ترجمه عربى را تكميل كند. و پس از او حنين بن اسحاق مترجم آمد و كار ترجمه ناقص عربى را تكميل كرد، و روايت آن را اجازه داد. آنگاه پس از آن ابن جلجل درباره انتقال آن كتاب باندلس (اسپانيا) در عهد خلافت الناصر عبد الرحمن بن محمد در حدود سال 337 ه بعنوان هديه- با هداياى ديگر از طرف ارمانيوس پادشاه قسطنطينيةRomanus به تفصيل سخن رانده است، ارمانيوس پس از آن راهبى را بنام «نيكولا-» Nicola از قسطنطينيه به نزد الناصر گسيل داشت و او بسال 340 ه به شهر قرطبة رسيد، و او بار ديگر اين كتاب را بزبان عربى ترجمه و تفسير كرد، و بعضى از پزشكان دربار الناصر مزبور با وى در كار اين ترجمه شركت داشتند، از جمله پزشكان مزبور: حسداى بن شبروط- الاسرائيلى بوده است، همه كسانى كه بعدها در موضوع مفردات طبى كتاب تأليف كرده‏ اند
از كتاب ديسقوريدس بهره‏ ها برده فراوان توشه گرفته، و آن را: مطالعه، تحقيق، شرح، تفسير، تعليق استدراك و تصحيح نموده و مورد توجه قرار داده ‏اند از جمله:
1- ابن جلجل در كتاب خود: «تفسير اسماء الادوية المفردة من كتاب ديسقوريدس».
2- شيخ الرئيس ابو على ابن سينا متوفى بسال 428 ه. كه بسيارى از مطالب و مندرجات كتاب ديسقوريدس را در: كتاب الادوية المفردة از كتاب قانون آورده است.
3- على بن رضوان طبيب مصرى متوفى بسال 453 ه. در تأليفات خود در موضوع «الادوية المفردة».
4- ابن وافد الاندلسى (عبد الرحمن بن محمد بن عبد الكريم) متوفى بسال 467 ه در كتاب خود بنام: «الادوية المفردة الذى جمع فيه بين كتابى ديسقوريدس و جالينوس».
5- الشريف الادريسى- متوفى بسال 560 ه در كتاب «الجامع لصفات اشتات النبات» و آنچه كه از گياهان از قلم ديسقوريدس افتاده بود وى در اين كتاب افزوده است.
6- ابو جعفر احمد بن محمد الغافقى متوفى بسال 560 ه در كتاب: «جامع المفردات» كليه مطالب ديسقوريدس و جالينوس را در موضوع گياهان داروئى ذكر كرده است. ابن العنبرى متوفى بسال 684 ه اين كتاب را تحت عنوان «منتخب جامع المفردات» مختصر كرده است.
7- جهانگرد عبد اللطيف البغدادى متوفى بسال 629 ه كتابى دارد بعنوان: «انتزاعات من كتاب ديسقوريدس فى صفات الحشائش».
8- ابو العباس بن رومية متوفى بسال 637 ه: «كتاب تفسير اسماء الادوية المفردة من كتاب ديسقوريدس».
9- ضياء الدين بن البيطار متوفى بسال 646 ه. كتابى دارد بنام: «الجامع فى الادوية المفردة» و چنانكه خود در مقدمه اين كتاب مى‏گويد: تمامى پنج مقاله كتاب ديسقوريدس را در تضاعيف كتاب آورده است:
10- داود الانطاكى متوفى بسال 1008 ه. در جمع‏آورى مواد كتاب خود موسوم به:
«تذكرة اولى الالباب» كتاب ديسقوريدس مهم‏ترين مآخذ او بشمار مى‏رفته است (رجوع شود به كشف الظنون- ج- 2- ص 1412- 1418، و طبقات الامم ص 84، (و تاريخ النبات عند العرب) و العيون در چندين مورد،
يك نسخه از كتاب الحشائش ديسقوريدس بشماره 1029 قسم طب در كتابخانه:
«دار الكتب المصريه» موجود است، اين نسخه از روى يك نسخه مخطوطه متعلق بكتابخانه ايا صوفيا در شهر قسطنطينيه عكس‏بردارى شده است. در صفحه اول اين نسخه عبارت زير نوشته شده: «كتاب ديسقوريدس العين زربى فى هيولى علاج الطب نقل اصطفن بن بسيل‏
و اصلاح حنين بن اسحاق»، اين كتاب در پنج مقاله است و عكس رستنى‏ها در آن نقاشى شده، خط نسخه بسيار قديم است، ولى تاريخ كتابت ندارد، و شماره صفحات آن 372 صفحه مى‏باشد.
______________________________
(6)- ابن ابى اصيبعه (ج- 1- ص 235) نقلا از حنين بن اسحاق مى‏گويد: قوم ديسقوريدس او را: «از داش نياديش» (؟) مى‏ناميده‏اند، و اين عبارت بزبان ايشان بمعنى: (بيرون رفته از ميان ما) مى‏باشد، زيرا وى گوشه‏گيرى اختيار كرده و در همه فصول سال در كوهها و گياه‏زارها اقامت گزيده بود، نه در حكومت، نه در شوراها، و نه در كارهاى ديگر با قوم خود همكارى نمى‏كرده، و از ايشان دورى گزيده بود، و بهمين علت قومش او را بدين نام خواندند. اما معروف اين است كه نام: «ديسقوريدس» از كلمه يونانى كه نام دو خداى توأم از آلهه يونان- مى‏باشد گرفته شده و يا بمعنى: دو فرزند خداى بزرگ.
(7)- در العيون: «كتاب ديسقوريدس مشتمل بر پنج مقاله است، و در برخى نسخه‏ها دو مقاله ششم و هفتم نيز در سموم جانوران افزون دارد، و منسوب بديسقوريدس مى‏باشد». و در الفهرست ص 407: «كتاب الحشائش پنج مقاله مى‏باشد، دو مقاله ديگر نيز در حشرات و سموم بانها افزوده است بعضى مى‏گويند اين دو مقاله اخيره منسوب باو و منحول مى‏باشند». و عبارت الاخبار چنين است: «و در سموم دو كتاب، دو مقاله دارد … الخ».

  •  افلاطون حكيم‏ 1

    وى از مردم شهر آتن بوده، رومى، فيلسوف يونانى، پزشك و عالم بود به هيئت افلاك، و علم خواص و طبائع اعداد، و در علم طب براى يكى از شاگردان خود بنام: طيماؤس كتابى نوشته است، و در فلسفه مقالات و كتابها دارد،.
    افلاطون در موضوع «تأليف نسبتها» تحقيقاتى دارد، و پيش از او كسى از فلاسفه متعرض اين مباحث نشده است، و بدين‏وسيله صنعت ديباج را كشف كرد اما نظريه «تأليف» عبارت مى‏باشد از: نسبتهاى پنجگانه تأليفى كه جميع موجودات مركبه در عالم وجود خالى از آنها نمى‏باشند.
    و چون افلاطون تحقيقات خود را در علم «طبائع الاعداد»، و علم نسبتهاى تأليفى پنجگانه بدرجه كمال رسانيد، درهاى دانشهاى جهان بر روى او باز شد، و اندازه نسبت اجزاء موجودات مركبه را با اختلاف الوان- عرضى و ذاتى- بشناخته ازين تحقيقات بعلم ديگرى رسيد كه آن: «علم التصوير المتصورات» مى‏باشد.
    اولا حركتى را كه جامع حركات مختلفه بود فرض كرده، آنگاه به نسبت عددى تركيب اجزاء آن را تجزيه نمود، و اين عمل ويرا به علم: «تصوير المتصورات» هدايت نموده، و بر همين اصل به صنعت ديباج، و ديگر مركبات رسيد، و در اين موضوع كتابى تأليف كرده است.
    افلاطون در فلسفه آراء عجيبى دارد، براى نظم جامعه بشرى زمان خود قوانين و نظاماتى وضع كرد، كتاب السياسة 2، و كتاب النواميس‏ 3 در اين خصوص از تأليفات او است، وى در روزگار (شاهنشاه پارس) دارا نطوا 4- داراى دوم پدر دارا كه اسكندر او را بكشت‏ 5- مى‏زيسته است، و زمان او بعد از عهد ابقراط
    در ايام سلطنت پدر اسكندر فيليپس بوده، در زمان او كشورهاى روم و يونان در تصرف دولت پارس بوده است‏
    ______________________________

(1)- افلاطون: ترجمه احوال او در كتاب الفهرست 245- 246، تاريخ يعقوبى ص 96، الطبقات ص 23، الاخبار ص 17، العيون- ج- 1 ص 54- 49، مختصر الدول- ص 91- 90، منتخب الصوان ص 32، النزهة 88- 100، مسالك الابصار- ح- 5 مجلد 2 ورق 287- 288، الملل و النحل 2: 190، دائرة المعارف الاسلاميه مادة «افلاطون»، ترجمه احوال افلاطون در اينجا كاملا با ترجمه‏هاى كتب نامبرده بالا- مگر المسالك- مخالفت دارد.
افلاطون در سال 447 پيش از ميلاد چشم بجهان گشود، و در سال 347 پيش از ميلاد رخت بربست.
(2)- پيش ازين درباره كتاب السياسة سخن گفته شد، براى تأليفات افلاطون به:- العيون- ج- 1- ص 53، الاخبار- ص 17، الفهرست- ص 343.
(3)- كتاب: «الجمهورية او السياسة المدنية»، افلاطون در اين كتاب درباره: نظامات اجتماعى، وضع قوانين، عدالت، شكل حكومت، و نظامات ملى بحث كرده است، اين كتاب را در زمان قديم حنين بن اسحاق مترجم بزبان عربى ترجمه كرده، و اخيرا بار ديگر حنا خباز آن را به عربى ترجمه كرده و در چاپخانه (المقتطف) در سال 1929 م. در مصر بچاپ رسيده است.
(4)- در العيون: «دارايطو» نوشته، در اينجا مقصود: «داراى دوم» مى‏باشد كه او را:
«نطو» مى‏گويند كه بزبان يونانى بمعنى: «فرزند غير قانونى» مى‏باشد، اين دارا پسر- ارطخشاست معروف بدراز دست مى‏باشد داراى دوم از سال 424 تا سال 404 پيش از ميلاد سلطنت كرد، افلاطون تقريبا بيست و پنج سال معاصر او بود، زيرا افلاطون در سال 428 پيش از ميلاد متولد گرديده است. و در مختصر الدول- ص 87: «داريوش نوتوش» يعنى: «فرزند ملت»، و مسعودى در كتاب مروج الذهب اين كلمه را با تصحيف: «دارابنوس» نوشته- ج- 1- ص 196، و بار ديگر در همين كتاب ص 244: «دارانوس» آورده است.
(5)- شاهنشاه پارس كه با اسكندر معاصر بوده و با او از در جنگ درآمده است داراى سوم بوده كه از سال 335 تا سال 330 پيش از ميلاد در پارس فرمانروا بود، وى فرزند داراى دوم- نبوده كه در اينجا ابن جلجل گفته است.

  •  ارسطاطاليس المجذونى‏ 1

    وى از مردم شهر (مجذونية)، 2 رومى، اغريقى بوده، فيلسوف، دانشمند محقق، متبحر، خطيب و پزشك سرزمين روم بود، نخست به تحصيل علم طب گرويد، اما بيشتر به غور و تحقيق در مسائل فلسفه پرداخت، در علم فلسفه اشعارى سروده و كتابهائى تأليف كرده است مانند، «كتاب السماع الطبيعى» 3، موضوع اين كتاب بحث درباره جواهر پنجگانه موجوده مى‏باشد كه عبارت‏اند از: جوهر- ماده- صورة، مكان، زمان، و حركت، و كتاب «كون العام» 4- هستى همگان-، و كتابهاى «كون الخاص» 5- هستى ويژه- مانند: «كتاب الآثار العلوية»، «كتاب الحيوان»، «كتاب النبات»، و «كتاب المعادن»
    و «كتاب حدود المنطق» 6 كه در آن از مباحث الفاظ و انواع قضايا، و كيفيت تركيب قضايا، منتج و غير منتج، و ترتيب مقدمات، و اشكال قياس در برهان بحث و تحقيق نموده است، و هركس بخواهد صناعت برهان و علم منطق را فرابگيرد از خواندن اين كتاب گزير ندارد.
    ارسطوطاليس در علوم مختلف كتابها نگاشته است، از جمله: «كتاب الخطباء»، «كتاب الشعراء»، «كتاب رد بر سوفسطائيان»، و «كتاب اجرام علوى» كه آن را: «كتاب العالم الكبير» ناميده است، و معروف به: «كتاب السماء و العالم» مى‏باشد، و «كتاب التوحيد» بنام:
    «كتاب الربوبية» 7، و چند رساله در باب: «وصايا» 8 و «سياست مدنى» 9،
    ارسطوطاليس معلم اسكندر 10 پسر فيليپس بود، نامه‏هاى حكيمانه‏اى باسكندر نوشته است، از جمله: هنگامى كه اسكندر بر كشور پارس استيلا يافت نامه‏ 11 بدين مضمون بارسطوطاليس نوشت: 12 «اى دانشمند 13 صاحب فضيلت؟
    من در سرزمين پارس مردانى مى‏بينم بس خردمند و هشيار كه ستيزگى و كينه‏توزى در سر دارند، مرا بيم از آنست كه بكين‏خواهى برخيزند و مردم پارس را بر من‏ بشورانند، برآنم كه همگى آن مردمان را بكشم، و دل از انديشه ايشان آسوده دارم، در اين‏باره رأى تو چيست؟».
    ارسطوطاليس در پاسخ اسكندر چنين نوشت، «اگر برآنى كه خون دانايان و خردمندان پارس را بريزى، همانا انجام چنين كار دشوار نباشد، و بر آن توانائى دارى، اما زنهار، از كارى كه هرگز نتوانى انجام دادن و آن كشتن (كشور پارس) مى‏باشد، بدان كه سرزمين پارس را (كه چنين مردانى را ببار مى‏آورد و در دامان خود مى‏پروراند) نمى‏توانى كشت، و يا آب و هواى آن را نتوان دگرگون كردن، پس چاره اين است كه با آن مردمان (پارسيان) نيكويى كنى، تا دلهايشان را بدست بياورى و به دوستى ايشان پيروزمند گردى». 14
    اسكندر اندرز استاد خويش ارسطوطاليس را بپذيرفت، و بر دستور او كار كرد، و با مردمان كشور پارس رفتارى نيكو در پيش گرفت، و با ايشان از در دوستى درآمد، ازين‏رو ايرانيان (پارسيان) فرمانبردارترين ملتهائى گرديدند كه در زير يوغ فرمانروائى اسكندر قرار گرفته بودند.
    و از جمله نامه ‏هاى ارسطوطاليس باسكندر: «رساله» ايست مشتمل بر هشت مقاله در تدبير امور ملك و اصول جهاندارى و قوانين سياست و ممارست امور اجتماعى بنام: «كتاب السياسة فى تدبير الرياسة» 15 اين كتاب به: «سر الاسرار» معروف است، كسى از فلاسفه پيش از ارسطو چنين كتاب ننوشته است. در اين رساله هشت كلمه جامعه، از كلمات قصار «جوامع الكلم» مندرج گرديده و كليه مصالح و قوام جامعه بشرى را در بر دارد.
    و آن هشت كلمه عبارت مى‏باشند از 16:
    جهان همچون بوستانى مى‏باشد كه ديوار آن دولت است‏
    و دولت فرمانروائى مى‏باشد كه رهبر (نگهبان) آن قانون است‏
    قانون تدبير ملك (جهاندارى) مى‏باشد كه اجراكننده آن پادشاه است‏
    و پادشاه همچون شبان مى‏باشد كه عصاى دست او سپاه است‏
    و سپاه ياور و دستيارى مى‏باشد كه استوارى و نيروى او بمال است‏
    و مال روزئى مى‏باشد كه گردآورنده‏اش برزگر است‏

و برزگر برده مى‏باشد كه داد (عدل) او را ببردگى گرفته است‏
و داد (عدل) پيوند اجتماع مى‏باشد كه آن قوام و صلاح جهان است‏

اين هشت كلمه جامعه مشتمل بر معانى سياسى و فلسفى مى‏باشد، و هر سخن آن (هر كلمه) بسخن پيشين پيوسته است، و جمله بعد از آن شارح و مفسر آن مى‏باشد چنانكه آخرين كلمه يعنى: «و ان قوام و صلاح جهان است» به نخستين كلمه پيوسته است يعنى به: «جهان همچون بوستانى مى‏باشد» يعنى كلمه نخستين: «جهان»، همان كلمه پايان مى‏باشد كه نيز: جهان است. 17
وى در هنگام مرگ وصيت كرد چون او را بخاك سپردند، بر فراز گور او گنبدى هشت پر (هشت پهلو) بنياد كنند، و بر هر پهلوى آن يكى از اين سخنان هشتگانه را بنويسند.
درباره مرگ ارسطوطاليس اختلاف شده است، گروهى مى‏گويند: وى در گذشت و بمرد همچنانكه همه مردم مى‏ميرند، و گورا و مشهور است، برخى ديگر گفته‏اند: ارسطوطاليس در ستونى از نور باسمان برشد.
در تواريخ يونانيان آمده است كه: «خداوند بر ارسطوطاليس وحى نازل كرد كه: اى ارسطوطاليس همانا اگر تو را فرشته بنامم به نهاد تو نزديكتر است، تا آنك ترا انسان بخوانم»
و نيز از تأليفات او كتابى است در اثبات‏ 18 … (نفس ناطقه انسانى)، معروف به كتاب «التفاحة». 19 بارى گفتار در حكمت و دانش ارسطوطاليس سخن را بدرازا مى‏كشاند.
______________________________
(1)- ارسطاطاليس: و ارسطو، نيز نوشته مى‏شود: (384- 322 پيش از ميلاد)، براى ترجمه او به: يعقوبى 32- 107، الفهرست ص 246- 252، الطبقات ص 24، الاخبار ص 27، العيون- ج- 1- ص 54، مختصر الدول ص 94- 91، منتخب الصوان- ورق 36- النزهة ورق- 100- 116، المسالك- ج- 5- مجلد- 2- ورق 288، الملل و النحل 3: 4، و دائرة المعارف الاسلاميه ماده «ارسطو».
(2)- «المجذونى» و «مجذونية» و مقدونى و مقدونية بذال نيز نوشته مى‏شود.
(3)- «كتاب السماع الطبيعى»: براى شناسائى مشخصات اين كتاب، و تفسيركنندگان،
و شارحين، آن و ساير تأليفات ارسطو به: الفهرست ص 350، الاخبار ص 38 مراجعه شود.
كتاب: «السماع الطبيعى» كه به: «سمع الكيان» معروف مى‏باشد مشتمل بر هشت مقاله است. مقاله مبسوطى درباره سبب تسميه اين كتاب بدين نام در كتاب: «التراث اليونانى فى الحضارة الاسلاميه» ص 109 و صفحات بعد از آن نگارش دكتر عبد الرحمن بدوى مندرج است، وى اين مقاله را از تحقيقات (كراوس) صاحب كتاب: «ترجمه‏هاى ارسطوطاليس» نقل و ترجمه كرده است.
(4)- ارسطوطاليس در هريك از دو موضوع: (كون عام) و (كون خاص) تأليفات و كتاب هاى متعدد دارد، بنابراين مفرد آوردن كلمه (كون عام) موجب ندارد.
(5)- ابن صاعد در طبقات خود ص 25 درباره كتابهاى كون عام و كون خاص به تفصيل سخن رانده مى‏گويد: «اما اشياء كه داراى هستى مى‏باشند، برخى دانش آنها همگانى و عام است و برخى دانش آنها ويژه و خاص مى‏باشد، اما چيزهائى كه دانش آنها همگانى و عام است موضوع برخى از آنها استحاله و تحولات، و برخى حركت مى‏باشد، اما استحاله و تحولات مانند: (كتاب الكون و الفساد)، و اما حركت: دو مقاله اخيره از كتاب: «السماء و العالم».
و اما چيزهائى كه دانش آنها ويژه و خاص مى‏باشد، موضوع بعضى از آنها بسائط، و موضوع برخى ديگر مركبات مى‏باشد، اما كتابهائى كه موضوع آنها بسائط مى‏باشد مانند: (كتاب الآثار العلويه)، اما كتابهائى كه موضوع آنها مركبات مى‏باشد، بعضى از آنها در وصف كليات اشياء مركبه مى‏باشد، و بعضى درباره اجزاء اشياء مركبه مى‏باشد، اما كتب كليات مانند: «كتاب الحيوان و النبات». و اما كتب اجزاء مركبات مانند: (كتاب النفس)، (كتاب الحس و المحسوس)، (كتاب الصحة و السقم)- كتاب تندرستى و بيمارى-، (كتاب الشباب و الهرم)- كتاب جوانى و پيرى.
(6)- كتاب العيون، و الاخبار، الفهرست درباره كتابهاى هشتگانه منطقى ارسطوطاليس به تفصيل سخن گفته‏اند.
(7)- اين كتاب به نام «اثولوجيا، يا القول على الربوبية» معروف مى‏باشد اين كتاب منحول است، كندى و فارابى و ديگر فلاسفه اسلام آن را به ارسطو نسبت داده‏اند، اما حقيقت اين است كه اين كتاب شرح منتخبات بعضى از تاسوعات افلوطين (205- 270) مى‏باشد
(8)- از تأليفات ارسطو كتابى است در (وصايا) مشتمل بر چهار مقاله، وصاياى ديگرى دارد كه براى شاگردش اسكندر بزرگ گفته است، اسامى بعضى از آنها در ضمن ترجمه احوال ارسطو در كتاب العيون و الاخبار مذكور مى‏باشد.
______________________________
(9)- در صفحه 26 درباره كتاب السياسه سخن گفته شده.
(10)- اسكندر كبير مقدونى كه از سال 326- تا سال 323 پيش از ميلاد سلطنت كرده است، شهر اسكندريه را او بنا كرده و بهمين مناسبت آن شهر اسكندريه ناميده شده و در همين شهر وى بخاك سپرده شده است. مسعودى مى‏گويد: در سال 322 ه قبر اسكندر مقدونى در اسكندريه موجود بوده است. (دائرة المعارف الاسلاميه: الاسكندر، الاخبار- ص 26، منتخب الصوان ورق 47، ابن العميد ورق 78- 83، خطط المقريزى- 1: 150- 155)
(11)- يوحنا بن البطريق كتاب السياسه ارسطوطاليس را بنام: «السياسة فى تدبير الرياسة و يعرف بسر الاسرار» بعربى ترجمه كرده، و در مقدمه ترجمه مذكور اين رساله را (رساله ارسطو) در پاسخ اسكندر در مورد اداره امور كشور پارس) بطور كامل نقل كرده است، ابن جلجل از همين منبع رساله مزبوره را نقل كرده است، اين موضوع از ترجمه ابن البطريق كه در همين كتاب مذكور است مستفاد مى‏گردد.
و نيز در تاريخ ابن العميد ورق 80 در ضمن ترجمه اسكندر اين رساله را تماما نقل كرده است، كندى در كتاب (فضائل مصر) ص 191 نيز اين رساله را نقل كرده است.
(12)- در متن اصلى (كتاب السياسه) عبارت اين است: «سرزمين پارس و فرمانروائى بزرگان آن كشور.»
(13)- در متن (كتاب السياسه): «اى معلم»- اى آموزگار.
(14)- در تاريخ ابن العميد: «به دوستى و فرمانبردارى، پس اسكندر چنين كرد»، در متن ابن العميد رساله بهمين عبارت پايان مى‏يابد، چنانكه ابن جلجل در اينجا همين مقدار از رساله را نقل كرده است، اما در خود كتاب السياسه اين رساله بقيه دارد و آن اين است: «… دوستى ايشان را بدست خواهى آورد، زيرا دوستى و فرمانبردارى آن قوم را اگر به نيكوكارى بدست- بياورى فرمانبردارى و دوستى ايشان با تو پايدارتر خواهد بود، تا اينكه بخواهى ايشان را با ستمگرى و بيدادگرى فرمانبردار خودسازى، و بدان كه تو بر بدنهاى مردم استيلا نمى‏يابى مگر به راستى و نيكوكارى، و بدان اگر رعيت توانست چيزى را بگويد هرآينه مى‏تواند گفتار خود را به كردار آرد و آنچه را كه گفته است بكند، پس بر تو است كوشش كنى كه رعيت چيزى را نگويد، تا از كردار او ايمن باشى».
(15)- يك نسخه بسيار خوب ازين كتاب در كتابخانه (سوهاج) بشماره 167 بخش تاريخ موجود است، ازين نسخه نيز عكسى در «اداره فرهنگى» «دانشگاه عرب» گرفته شده، فيلم شماره (479)، براى مقابله نص رساله ارسطو باسكندر باين نسخه مراجعه نمودم ص 4- 5.
(16)- اين كلمات هشتگانه در كتاب السياسه (ص 38 از نسخه خطى سوهاج)، و در
كتاب العيون- ج- 1- ص 67 مذكور است، و در العيون كلمات هشتگانه را بشكل دايرة هشت ضلعى رسم كرده و بر هر سوى (ضلع) آن يكى از آن كلمات نوشته است.
اين كلمات در مقدمه ابن خلدون نيز آمده و معادل اين معانى و الفاظ را از سخنان موبدان و انوشيروان بر آنها افزوده است.
بدر الدين ابن جماعة متوفى بسال 733 ه نيز اين كلمات را در كتاب خود: «تحرير- الاحكام فى تدبير اهل الاسلام» ورق 19، و ابن العميد در تاريخ خود ورق 83 بيان نموده است.
______________________________
(17)- اين عبارت بعينه در مقدمه ترجمه كتاب السياسه ارسطو- كه پيش ازين گفته شد- با اندكى تقديم و تاخير آورده شده (ص 3 نسخه خطى سوهاج)
پيش ازين در ترجمه احوال اسقلبيوس (ص 11) موضوع صعود او باسمان در ستونى از نور (و اينكه خداوند باو وحى فرستاد بدين مضمون: اگر تو را فرشته بنامم …) گذشت‏
(18)- در اصل باندازه (جاى يك كلمه) سفيد است، شايد چنين بوده: [بقاء النفس‏] موضوع كتاب نيز مشعر بدين معنى مى‏باشد،
(19)- اين كتاب در بسيارى از منابع بارسطو نسبت داده شده، و در برخى مصادر آن را از سقراط دانسته‏اند، چنانكه در مجموعه خطى شماره 1290 قسم اخلاق در كتابخانه تيموريه، كتاب نهم ازين مجموعه عنوانش اين است: «مختصر كتاب التفاحه لسقراط»، موضوع اين كتاب گفتگوئى است كه ميانه ارسطو (سقراط) اندكى پيش از مرگش با شاگردانش رخ داده است، و موضوع گفتگو فضيلت و برترى حكمت مى‏باشد، از اين كتاب ترجمه‏هائى بزبانهاى عربى، لاتين، پارسى موجود است، استاد مارگليوث، متن ترجمه پارسى اين كتاب را در مجله جمعيت آسيائى پادشاهى بريطانيا در سال 1892 م. در ص 187- 252 انتشار داده است، اين ترجمه پارسى از افضل الدين كاشانى- (كه خال علامه نصير الدين طوسى بوده) متوفى در حدود سال 610 ه- مى‏باشد، و عنوان آن چنين است: «مجموعه نكات ارسطو در علم حكمت».
و شيخ امين طاهر خير اللّه ترجمه عربى قديمى ازين كتاب در مجله «المقتطف»، در شماره‏هاى دسامبر 1919، و يونيه، و فبريه، و مارس 1920 طبع و نشر كرده است.
و دكتر محمود الخضيرى در مقاله كه درباره افضل الدين كاشانى در مجله (رسالة الاسلام) شماره 4 از سال اول نوشته است مى‏گويد: اين كتاب (نسخه ترجمه فارسى افضل الدين) تأليف ارسطوطاليس نمى‏باشد بلكه از تأليفات فلاسفه عرفان»» Gnose «است كه تحت تأثير مدرسه افلاطونى جديد آن را نگاشته‏اند
استاد (دى بور) در كتاب «تاريخ الفلسفه فى الاسلام»- ترجمه دكتور ابى ريده ص 29 مى‏گويد: «ازآن‏جهت اين كتاب را كتاب التفاحة ناميده‏اند، كه ارسطو در اثناء گفتگوى خود يكدانه سيب در دست داشت و باقيمانده روان خود را كه در حال بيرون شدن از تن بود ببوى آن سيب تقويت مى‏كرد، و در پايان گفتگو دستش سست شده و سيب بر زمين افتاد». و نيز بكتاب: «اخوان الصفا- ج- 4- ص 100، رجوع شود. و استاد: شتنشنيدر در اين موضوع بحث كرده است:
M. Siein Schneider, Die Arab Ubersetzungen Ans Dem Griechischen Beihefte Zum Zentralblatt Fur Bibliothekwesen, XII( I 398 )P. 28.

  • سقراط 1

    فيلسوفى الهى، پرهيزگار، وارسته، رومى، يونانى، و از مردم «شامات» بوده است، او هرگز بتأليف كتاب نپرداخت‏ 2، در كنج خمره سفالين‏ 3 آشيان داشت نه سرايى بنياد كرد، و نه جايى براى سكونت خويشتن برگزيد، جامه‏اش گليمى بود كه تن را بدان مى‏پوشاند، و جز آن براى خود جامه فراهم نكرد.
    روزى پادشاه كشورش بر او درآمد، سقراط لختى در او نگريست، و او را اندرز و پند چند بداد، پادشاه باو گفت: از چيست كه چنين زشت‏رويى؟ سقراط گفت: اين از اختيار من بيرون است، و آن چيز كه افزايش و زيبائى آن بخود من واگذار گرديده، آن را بسرحد كمال رسانيده‏ام (غرض او تزكيه اخلاق نفس خود مى‏باشد)، پادشاه باو گفت: اگر به نزد ما بيائى تو را عطا خواهم كرد، سقراط گفت:
    اى پادشاه بمن چه خواهى بخشيد و عطاى تو چه خواهد بود؟ پادشاه گفت: جامه‏هاى ابريشمين، زر و گوهر، سقراط گفت: اى پادشاه همى‏بينم كه مرا به آب دهان كرمها، و سنگهاى زمين، و فرزندان صدف فريب مى‏دهى؟ و آنچه در آن جهان ديگر است بر اينها برترى دارد. پادشاه باو گفت: اى سقراط تو برده من مى‏باشى، سقراط باو گفت:
    و تو برده برده من مى‏باشى، پادشاه باو گفت: چگونه مى‏شود كه من برده برده تو باشم؟
    سقراط باو گفت: زيرا من مردى هستم كه شهوتها و آرزوهاى ناپسند و آزاردهنده خويش را در اختيار خود گرفته و بر آن فرمان مى‏دهم، و تو كسى هستى كه شهواتت بر تو چيره گرديده و بتو فرمان مى‏دهد، پس تو برده برده من مى‏باشى، پادشاه باو گفت:
    تو را چه بر آن داشته است كه در اين خمره سفالين نشيمن گزيده؟ سقراط باو گفت:
    من همه چيزهاى تباه شونده را بدرود گفته، و خويشتن را وارهانيده‏ام، پادشاه باو گفت:
    اگر اين خمره شكسته گردد چه خواهى كرد؟ سقراط باو گفت: اگر خمره شكسته شود جاى آن شكسته نخواهد شد. پس پادشاه سقراط را بدرود گفت زيرا در گفتگوى با او شكست خورده بود. 4
    پس از آن پادشاه در پنهانى با خواص خود درباره سقراط سخن گفت، دين و آيين آن گروه پرستش ستارگان بود 5، همگى يك زبان بر كشتن سقراط اشارت كردند شاه سقراط را بخواست تا پيش او درآيد و بكشتن او فرمان دهد، گماشتگان شاه نزد سقراط آمدند، سقراط خويشتن را بديشان تسليم نمود و گفت: مرگ خير است نه شر، زيرا انسان پس از مرگ بمرحله كمال مى‏رسد، پس گماشتگان پادشاه سقراط را گرفته و به پيشگاه شاه بردند، و هفتاد تن از مهتران و سالخوردگان شهادت دادند كه وى خدايان ايشان را نكوهش كرده است، پس پادشاه بكشتن سقراط فرمان داد، همسرش بگريه درآمد، سقراط باو گفت: براى چه گريه مى‏كنى؟ زن گفت: براى آن گريه مى‏كنم كه مى‏بينم تو بناحق كشته مى‏شوى، سقراط باو گفت مگر پنداشته كه من روزى بحق كشته خواهم شد؟ پس سقراط كشته شد، و چون خواستند او را بكشند، يكى از شاگردانش باو گفت: پس از مرگ با پيكر بى‏جان تو چه كنيم؟
    سقراط گفت: آنكه بخواهد جايگاه مرا پاكيزه كند جسد مرا خواهد برد، يكى ديگر از شاگردانش گفت: اى استاد دانش خود را براى ما در دفترها بنويس، سقراط گفت: من هرگز دانش را در پوستهاى گوسفندان جاى نخواهم داد.
    سقراط بشاگردان خود مى‏گفت: اى فرزندان من؟ خويشتن را بشناسيد كه در پناه كى مى‏باشيد؟
    و اگر چنين انديشه و پندارى بخود راه نمى‏دهيد، پس زنهاريد و از دنيا بترسيد.
    و اگر نمى‏دانيد كه چگونه بايد از دنيا بترسيد، و چگونه از او دورى كنيد؟ پنداريد كه جهان خارى است، آنگاه تيز بنگريد تا پاى خود را در كجا مى‏نهيد.
    و به پرهيزيد از شهوت‏رانى، زيرا كسانى كه به شهوات دنيا دلبستگى دارند ميان خرد ايشان و خداوند پرده كشيده شده است. و مردى باو گفت: اى معلم راهنماى نيكى؟
    ماهيت خداوند را بگو تا چيست؟
    سقراط باو گفت: سخن گفتن درباره كسى كه بكنه او نتوان رسيد نادانى است.
    ديگرى باو گفت: اى معلم؟ براى چه اين جهان هستى آفريده شده است؟
    سقراط گفت: زيرا كه خداوند بخشنده است (جواد است).
    و سقراط با مردى كفش‏دوز بنام شيمون بسيار نشستى و گفتگو كردى.
    و سقراط مى‏گفت: گمان نمى‏كنم كه نفس انسانى بسرنوشت خويش آگاه بوده است؟
    يكى از شاگردانش از او پرسيد: اى فيلسوف، چرا نفس از آينده و سرنوشت خويش آگاه نمى‏شود؟
    سقراط گفت: براى آنكه اگر نفس از سرنوشت خويش آگاه گردد، هر آينه پرواز مى‏كند، و تن را بدرود مى‏گويد، و تن آدمى از او بهره‏مند نمى‏گردد.
    و سقراط پير و رهبر افلاطون بود، و افلاطون پير و استاد ارسطوطاليس بوده است و چون ارسطوطاليس نامش مشهور و كارهايش نمودار است ترجمه احوال او را بر ذكر سقراط مقدم داشتيم.
    ______________________________

(1)- سقراط: و نيز: «سقراطيس» نوشته مى‏شود، براى ترجمه سقراط به! تاريخ يعقوبى- 95- الطبقات ص 23، و الاخبار 197- 206، و العيون- ج- 1- 43- 49،- مختصر الدول ص 89، و منتخب الصوان ورق 30- 32، و النزهة ورق 59- 88، و المسالك ج- 5- مجلد- 2- ورق 282- 287، الملل و النحل 2: 185.
(2)- سقراط مقام حكمت را چندان والا و ارجمند مى‏دانست كه از نگارش آن بر روى صفحات كاغذ و قطعات پوست خوددارى مى‏كرد، و مى‏گفت حكمت پاك و پاكيزه و مقدس مى‏باشد، جاى آن نفوس زنده است، و نبايد آن را در پوستهاى مرده و پليد (پوستهائى كه بر روى آنها مى‏نوشته‏اند) نوشت، سقراط اين خوى را از استاد خود طيماناوس (بقول يعقوبى طيماوس) آموخت، چه يك روز سقراط بهنگام كودكى باستاد خود طيماوس گفت براى چه نمى‏گذارى آنچه را كه از حكمت بمن مى‏آموزى آن را بنويسم؟ استاد باو گفت: من هرگز نمى‏خواهم كه تو بر پوستهاى جانوران مرده اعتماد كنى و نفس زنده را بدرود گوئى، بنگر اگر كسى با تو در راه برخورد كرد، و چيزى از دانش از تو پرسيد، آيا شايسته است كه در پاسخ او بگوئى بايد بخانه روم و در كتابهاى خود نگاه كنم؟ پس بر تو باد كه دانش را از بر كنى، سقراط از آن پس چنين كرد. (العيون- ج- 1 ص 43)
و يعقوبى در- ج- 1- ص 134 و شهرزورى در النزهة ورق 60 اين داستان را از سقراط نقل كرده‏اند.
______________________________
(3)- در الاخبار- ج- 1- ص 197: «كان سقراط يعرف بسقراط الحب» و (حب) يا (دن) يا (خاييه- كه فارسى معرب است). و در العيون- ج- 1- ص 44- 43: «كان سقراط يأوى … الى زير مكسور يستكن فيه من البرد، و اذا طلعت الشمس خرج منه فجلس عليه يستدفى‏ء بالشمس، و لاجل ذلك سمى سقراط الحب» (سقراط در خابيه شكسته مسكن مى‏گزيد تا خويشتن را از سرما برهاند، و چون خورشيد مى‏دميد از خابيه بيرون مى‏آمد و بر روى آن مى‏نشست تا در آفتاب گرم شود، ازين روى ويرا: «سقراط الحب» ناميده‏اند) و در (النزهة) نيز همين عبارت آمده است ورق (61).
(4)- اين گفتگو كه ميان پادشاه و سقراط بوده است در الاخبار نيز آمده، اما در العيون و النزهة داستان «دن» يا «الزير المكسور» را بيان نموده، آنگاه گفتگوى ديگرى كه ميان سقراط و پادشاه واقع شده است ذكر مى‏كنند، اين گفتگوى اخير معروف است كه ميان «ديوجانس كلبى» و يكى از پادشاهان بوده، و اين ديوجانس مشهور به نشستن در دن يا زير شكسته مى‏باشد و (اين داستان در ترجمه احوال ديوجانس كلبى در النزهة ورق 121) آمده است. و مؤلف در اينجا افزوده است پادشاه كه با ديوجانس گفتگو كرد نامش اسكندر بوده. و اين غير از اسكندر مشهور شاگرد ارسطو مى‏باشد.
(5)- در آن اعصار عامه يونانيان مذهب صائبه داشته، ستارگان را تقديس و بزرگ مى‏داشتند، يونانيان غير از ستارگان خدايان بسيارى را مى‏پرستيده‏اند، و خدايان خود را بر چهره‏هاى انسانى پنداشته و برخى را منبع عادات و اوصاف رذيله و جمعى را سرچشمه ملكات فاضله مى‏دانسته‏اند (مختصر الدول ص 95)

  • ديمقراطيس‏ 1

    فيلسوف رومى اگر يكى (يونانى)، وى جز به بحث و تحقيق در علم فلسفه بفنون ديگر حكمت نپرداخت، نظريه: «جزء لايتجزا» 2 از او است، وى درباره اين نظريه كتابها تأليف كرده است.
    و در زمان سقراط مى‏زيسته است‏ 3.
    ______________________________

(1)- ذيمقراطيس بذال نقطه‏دار نيز نوشته مى‏شود، در العيون ترجمه و عنوان خاص ندارد، ولى در تضاعيف آن كتاب در چند جا از عقايد و آراء فلسفى او سخن گفته است، و در الطبقات ص 27، الاخبار ص 182، اليعقوبى ص 96، و مختصر الدول ص 84، منتخب الصوان ورق 76، و در النزهة ورق 113- 114 ترجمه احوال ابن حكيم مذكور است.
در كتاب: «تاريخ فلسفه يونان» نگارش يوسف كرم ص 53- 49 تاريخچه زندگانى ديموقريطس آمده است، در آن مى‏گويد: «وى در شهر ابديرا از شهرهاى تراكيه چشم بجهان گشوده است او شاگرد ارسطو بود، (ديموقريطس) درباره خود گفته است: جهانگرديهائى كردم كه هيچ‏كس از مردمان روزگار من نكرده بود، شهرها و كشورهائى را ديدم و بسرزمينهائى رسيدم كه تا آن روز هيچ‏كس نرفته و نديده و نرسيده بود. سخنان بزرگ شنيدم كه هيچ‏كس نشنيده بود، هيچ‏كس در علم هندسه حتى مهندسان مصر- بر من برترى نيافت».
ديموقراطيس در حدود سال 459 پيش از ميلاد مى‏زيسته است.
(2)- اين عبارت در الطبقات، و الاخبار، و مختصر الدول، چنين است: «القائل بانحلال الاجسام الى جزء لا يتجزاء»
و در الملل و النحل از شهرستانى مبحثى درباره نظريه ذيمقراطيس در جزء لا يتجزى مذكور است، (الملل و النحل- در حاشيه كتاب الفصل- 2: 183، و 3: 13 و 24).
(3)- در الاخبار و در برخى منابع ديگر مى‏گويد: ذيمقراطيس در عهد ابقراط مى‏زيسته و اين گفته درست است، (منتخب صوان ورق 76 و 78، و النزهة: 113)، و در الملل و النحل مى‏گويد: «ذيمقراطيس و بقراط هر دو در يك زمان و در عهد شاهنشاه بهمن پسر اسفنديار مى‏زيسته اند (الملل و النحل- 3: 24).

گروه سوم پزشكان و فلاسفه نامدار يونانى

تا اينجا درباره حكما و فلاسفه ‏اى سخن رانده شد كه در روزگار باستان (پيش از طوفان و بعد از آن) مى‏ زيسته ‏اند، و با دولتهاى سريانى و خسروان پارس معاصر بوده ‏اند.
اكنون سخن ما درباره سومين گروه از حكماى يونانى است كه معاصر دولت جهانگير يونان بوده‏اند، دولت يونان بدست اسكندر تأسيس گرديد، و مدت دويست و چهل و دو سال بر جهان فرمانروائى كرد 1، و در عهد سلطنت شاه بانوى دانشمند كلوپاتره‏ 2- ايلاويطره- انقراض يافت.
و در روزگار پادشاهى اسكندر گروهى از فلاسفه و حكما مى‏بوده‏اند، (و شماره آنان بسيار است)، از آنها است: اندرماخش‏ 3، ماغنش الحمصى‏ 4، ذيوقلش‏ 5، بولش‏ 6، و ديگران، جز اينكه در ميان اين گروه حكيمى بلندآوازه نبوده، و در نامورى هرگز بپايه فلاسفه پيشين نرسيدند، و ما در اينجا از آنان ياد كرديم، تا زمان زيست، و روزگار زندگانى اين گروه از فلاسفه بر كسى پوشيده نماند.
اينك بسر سخن خود بازميگرديم:
و از جمله فلاسفه و حكمايى كه در دوران دويست و چهل و اند ساله دولت يونانيان در علوم: فلسفه، حكمت الهى، هيئت افلاك، نجوم (ستاره‏شناسى)، و ديگر علوم عاليه شهرت يافته‏ اند:
______________________________
(1)- بطلميوس اول بسال 306 پيش از ميلاد بسلطنت رسيد، و دوره حكومت كليوباترا بسال 30 پيش از ميلاد پايان يافت، بنابراين مدت حكومت يونانيان دويست و هفتاد و پنج يا دويست‏
و هفتاد و شش سال بوده است. مخصوصا ميانه مورخين اسلامى درباره مدت حكومت دولت يونانيان اختلاف است، بيشتر ايشان مى‏گويند: يونانيان از زمان غلبه اسكندر بر دارا تا مدت دويست و هشتاد و دو سال سلطنتكرده‏اند، و اگر هفت سال را ازين مدت كم كنيم كه بقيه مدت سلطنت اسكندر است پس از غلبه بر دارا، باقيمانده دويست و هفتاد و پنج سال است، كه زمان دوره سلطنت «بطالمه» مى‏باشد

(2)- «ايلاويطره» اين نام در اينجا چنين نوشته شده است، و اين شاه بانوى مشهور اعنى! «كليوباترا» واپسين پادشاه بطالمه مى‏باشد. كه از سال 30 پيش از ميلاد در كشور مصر فرمانروائى كرده ‏اند.

  • نام كليوباترا در مراجع و منابع تاريخ اسلامى بصورتهاى گوناگون: «قلوبطره»، «قلاوفطرا» «قلاوبطرا»، «كلابطرا» نوشته شده است، مورخين اسلامى مى‏گويند: وى شاه بانويى دانشمند بوده كه در علوم و فنون و حكمت كتابهاى بسيار برشته تأليف و تحرير درآورده است (التنبيه 99- 100، الطبقات- 30، مختصر الدول- 107، و الاخبار 96 و 259) و در تاريخ ابن العميد ورق 87 درباره او چنين نوشته است: «أكلا و بطر بنت ديونوسيوس»، ترجمه اين نام: (گريه ‏كننده بر تخته ‏سنگ) مى‏باشد. اين نام كه ابن العميد بر كليوباترا اطلاق و آن را ترجمه كرده است گرچه معروف نمى‏باشد، اما از جهت ترجمه كلمات آن بزبان يونانى مى‏توان گفت درست است، زيرا:
    كليو بيونانى بمعنى: گريه كرد، و «باترا» بيونانى بمعنى: (تخته‏ سنگ) مى‏باشد.
  • اندروماخس: فيلسوف و پزشك در عهد اسكندر مى‏زيسته، و در اردن سر و رئيس پزشكان بوده است. معجون مشهور: مثروذيوس را كه بمناسبت نام پادشاه- المثروذيوس بدين نام معروف بود- او ترتيب داد، اندروماخس بعضى از مفردات داروهاى آن را كم و داروهائى نيز بر آن افزوده و در نتيجه معجون موسوم به: (الدرياق) يا (الترياق) را اختراع كرد، معجون ترياق براى از ميان بردن سموم افاعى (مارها) بسيار سودمند بوده است، و پادشاه مثروديطوس ششم كه يكى از پادشاهان كشور «نبطس» (كه بر كرانه بحر اسود يا بقول اعراب بحر نبطس واقع است)، از 132 تا سال 163 بعد از ميلاد سلطنت كرد، وى درباره زهرها و تأثير آنها در بدنهاى مردم تحقيق بسيار كرده است، و ترياقى مركب از 54 ماده درست كرد و بنام ترياق:
    (اقرباذين المثروديطوسى) شهرت يافت، اين ترياق براى معالجه سموم افاعى و مار گزيدگى سودمند بوده است، (مختصر الدول- ص 98- 97، الاخبار- 72 و 324، و العيون 1:- 11- 12، القانون- كتاب الخامس- ص 180- منهاج الدكان- 72)
  • ماغنس: «مغنس» و «مغنوس» نيز نوشته مى‏شود. پزشكى بوده از مردم حمص از شاگردان و همشهريان هيپوكرات بوده، و در روزگار خود نام و نشانى داشته، پيش از جالينوس‏ مى‏زيسته، نود سال زندگانى كرد، از تصانيف او است: كتاب البول، يك مقاله، (الفهرست ص 293، الاخبار، 322، العيون- 1: 33 و ابو الفداء 1: 90).
  • ذيوقلس: پزشكى است يونانى، از شاگردان برمانيدس، وى از پزشكانى است كه در علم پزشكى تنها بروفق «قياس» نه بر «تجربه كار مى‏كرد، (منتخب الصوان: 114)
  • بولس: در ميان پزشكان چند تن پزشك بولس نام بوده‏اند، يكى از ايشان: «بولس الاجانيطى، يا بولس القوابلى» مى‏باشد، اما وى در زمان متأخرى ازين عصر كه مصنف مى‏گويد مى‏زيسته است- شايد پزشك بولس نام را كه ابن جلجل در اينجا مى‏گويد همان كسى است كه قفطى در ترجمه احوال او گويد: «حكيم يونانى طبيعى قديم العهد»، پزشكان در تأليفات- خود اقوال او را نقل كرده‏اند، جز اينكه نظريات او در طب ضعيف است ….» قفطى- ص- 95. 21
  • بطلميوس‏ 1
    وى پس از اسكندر 2 بر تخت پادشاهى نشست، دانشمند و دانش‏گستر بود، در كارنامه پادشاهان گذشته بسيار مى‏نگريست، مى‏خواست تاريخ گذشتگان را بداند، تاريخ بنياد شهر «بابل» و احوال نمروذ را فرابگيرد، كسى مى‏جست كه اين مسائل تاريخى را بداند، تا اينكه مطلوب خويش را در شهر (بيت المقدس) 3 نزد بنى اسرائيل يافت، پس «يرونم الترجمان» 4 را به نزد ايشان گسيل داشت، «يرونم» در آنجا كتاب «تورات» را از زبان عبرانى بزبان يونانى ترجمه كرد 5، بطلميوس آن ترجمه را خوانده، و داستان نمروذ و نام او را در تورات يافت‏ 6.
    بطلميوس گروهى از فلاسفه را بسرزمينهاى زير فرمان خود روانه كرد تا براى او قطر كره زمين، و مساحت قسمتهاى معموره و غيره معموره را تعيين نمايند، در علم ستاره‏شناسى، و هيئت افلاك تحقيق و بحث كرد، و كتاب معروف خود:
    «مجسطى» 7 را در علم هيئت افلاك و اوضاع ستارگان تأليف كرد، و نيز كتاب معروف: «جغرافيا» 8 را در شرح اوضاع اقاليم زمين بنگاشت، و در موضوع حركات ستارگان كتاب مشهور: «قانون» 9 را نوشت، وى در آن كتاب عرض جغرافيائى اقاليم و بلدان را بر پايه و اساس عرض جغرافيائى اقليمى كه خود در آن مى‏زيست اعنى عرض: اسكندريه تعيين و حساب كرده است، و اسكندريه پايتخت او بود.
    بطلميوس‏ 10 چندان در فراگرفتن علوم طب و فلسفه كوشش نمود كه سرآمد و يگانه زمان خويش گرديد، و بر پيشينيان درين علوم برترى يافت، استاد او در اين علوم اراطوس‏ 11 ستاره‏شناس بود، اراطوس دانشمندترين مردم روزگار بشمار مى‏رفته است.
    بطلميوس سى و هشت سال فرمانروائى كرد. اينها بود گفته ‏هاى هروشيش درباره بطلميوس.
    ______________________________

(1)- بطلميوس دوم ملقب به: فيلادلفوس يعنى: (دوست برادر خود)
وى بسال 309 پ م در «قو» ديده بجهان گشود، و از سال: 285 تا سال 246 پ م فرمانروا بود، نام او در منابع عربى: «بطلماوس، بطليموس، ابطليموس، بطلميوس» نوشته شده، و نيز در منابع و كتب اسلامى در ترجمه احوال او را با يكى ديگر از بطالمه خلط كرده‏اند، نگاه كنيد به:
الاخبار- 99- العيون: 1: 72- 73، مختصر الدول 98- 99، التنبيه 98، اليعقوبى 107، 115، و خطط المقريزى 1: 154).
(2)- پادشاه يونانى كه پس از اسكندر بپادشاهى رسيد بطلميوس پسر لاغوس بوده است، و پس از او بطلميوس فيلادلفوس پادشاه شد، و همين بطلميوس دوم است، كه در اينجا از او سخن مى‏گويد.
(3)- قفطى در اينجا بعد از كلمه: «بيت المقدس» جمله ذيل را افزوده است: «در دولت يونانى دوم»
(4)- به حاشيه (5) ص 55 رجوع شود.
(5)- ابن جلجل در اينجا مى‏گويد: «پادشاه يرونم الترجمان را به نزد بنى اسرائيل گسيل داشت، و او توراة را براى پادشاه از عبرانى بيونانى برگردانيد ….» اما اين سخن درست نيست، زيرا يرونم الترجمان در سال 430 ميلادى درگذشته، و بطلميوس از سال 285- تا سال 246 پيش از ميلاد سلطنت كرده است.

حقيقت امر اين است: ترجمه كتاب مقدس در زمان بطلميوس فيلادلفوس انجام گرديد و تورات: (العهد القديم) از عبرانى بيونانى برگردانيده شد، و هنوز تا هم‏اكنون در كنيسه‏هاى مسيحى همين ترجمه مورد استفاده قرار مى‏گيرد، و معروف به ترجمه: «سبعينيه» ترجمه هفتاد نفرى- مى‏باشد، اين ترجمه بموجب درخواست‏نامه «ارستيساس» كه بفرمان شاه بطلميوس نامبرده نوشته بود آماده گرديد. هفتاد تن از پيشوايان مذهبى يهود (احبار) در خلوتگاهى در جزيره (فاروس) در نزديكى شهر اسكندريه اجتماع نموده و (اسفار خمسه موسى)- اسفار پنجگانه توراة موسى- را فقط از عبرانى بيونانى ترجمه كردند. اما ترجمه كامل عهد قديم كارى است كه يكباره انجام نگرديده است بلكه قسمتهاى مختلفه بوسيله اشخاص مختلف و متعدد در ازمنه مختلفه ترجمه گرديده است داستان ترجمه توراة در كتابهاى: (مختصر الدول- ص 99)، التنبيه، ص 98)، (العيون 1: 72- 73)، (الاخبار ص 99)، (ابو الفداء- 1: 34- 35)، (الملل و النحل، 1: 198 (خطط المقريزى 1: 154)، و همچنين ابن خلدون در تاريخ خود اين داستان را نقلا از
هروسيوس مورخ رومانى، و از تاريخ ابن العميد، آورده است. و نيز ابن خلدون در ج- 1- ص 119 تاريخ خود اين داستان را نقلا از (يوسيفوس) ابن كريون روايت كرده است، و نيز بترجمه عبرانى تاريخ يوسيفوس يهودى ص 49- 51 رجوع شود
و همين ترجمه يونانى توراة را حنين بن اسحاق بزبان عربى ترجمه كرد، مسعودى درباره اين ترجمه عربى مى‏گويد: «بيشتر مردم اين ترجمه را درست‏ترين و صحيح‏ترين ترجمه‏هاى توراة مى‏دانند»- التنبيه- ص 98.
(و اينكه ابن جلجل در اينجا نام «يرونم الترجمان» را بميان آورده است گويا وى ميانه موضوع ترجمه عهد قديم بيونانى و ترجمه كتاب مقدس از عربى به زبان لاتين خلط كرده است، ترجمه لاتين عهد قديم توسط يرونم الترجمان در سال 405 ميلادى بپايان رسيده است

مجسطی

«مجسطى» كتابى است در علم هيئت و نجوم، و حركات كواكب و افلاك، ترجمه عربى اين كتاب در سيزده مقاله است، نخستين كسى كه بترجمه اين كتاب از يونانى بعربى همت گماشت يحيى بن خالد برمكى متوفى بسال 190 ه. مى‏باشد، و پس از آن در محافل علمى شهرت يافته، و دانشمندان آن را مورد توجه قرار داده، در مسائل مشكله علم الفلك بدان مراجعه كرده آن را شرح، تفسير، تحرير و مختصر كردند (به فهرست ص 268- 267، كشف 2: 1594- 1596، التنبيه، 112 نگاه كنيد. و تاريخ يعقوبى درباره ابواب و مقالات آن به تفصيل سخن رانده است.

مجال سنطاكسيس

نام درست اين كتاب در زبان يونانى: «مجال سنطاكسيس» مى‏باشد، يعنى: سازمان بزرگ، و اين كلمه در زبان عربى به (المجسطى) ترجمه شده است: بىیگمان اين ترجمه از كسى‏ است كه در زبان يونانى كمال تبحر و تسلط را داشته است، زيرا كلمه «مجسطى» را كه بمعنى «بزرگ» است گذاشته و جزء اول آن كلمه را كه نظام يا مجموعه (سازمان) باشد بواسطه شهرتش حذف كرده است! در زبان عربى نظايرى دارد مثلا در مورد كتاب نحو مشهور سيبويه كه بتدريج و بواسطه شهرت كلمه كتاب را حذف كرده و كلمه «سيبويه» باقى و متداول گرديد (*)؟ (اين مطلب را كه فواد سيد حدسا ترجمه كلمه مجسطى گفته است درست نيست زيرا كلمه «مجسطى» نه نام اين كتاب بوده و نه ترجمه عربى نام آن بلكه اين كتاب در مدرسه اسكندريه و در نزد علماى رياضى و فلكى بطور مطلق به كتاب بزرگ و باختصار به «بزرگ- مجسطى شهرت داشته و همين شهرت در زبان عربى و نزد علماى فلكى اسلامى نيز وجود داشت از اين جهت آن را: مجسطى يعنى بزرگ مى‏گفتند
در مورد سيبويه نيز اشتباه است زيرا كتاب سيبويه به: «الكتاب» مشهور شد يعنى بعكس كلمه (سيبويه) حذف و كلمه (الكتاب) باقى ماند)
و در قرون وسطى اروپائيان بتقليد زبان عربى نيز آن را «المجسطى»» Alma ?geste «گفته‏ اند.
______________________________
(8)- جغرافيا: كلمه‏ايست يونانى: بمعنى: (توصيف زمين)، و بطلميوس نخستين كسى است كه در اين موضوع اين كتاب را تأليف كرده است، اين كتاب معروف به: «جغرافياى بطلميوس» مى‏باشد، و در هشت مقاله است، و آن را پس از پايان نگارش كتاب مجسطى تأليف كرده است، در اين كتاب اقاليم و قطعات مختلفه كره زمين را با محاسبات فلكى و ترسيم نقشه‏هاى جغرافيايى (خريطه) بر پايه محاسبات رياضى تعيين نموده، و جاى هر اقليم و هر كشور را تا آنجائى كه دانشمندان در آن عصر بدان دست‏رسى يافته‏اند بدقت ضبط كرده است، در اين كتاب شماره شهرها، كوهها، معادن، شماره سكنه شهرها را نوشته است، (التمدن الاسلامى- 3: 96، كشف، 1: 590)، اين كتاب در زمان خليفه عباسى مامون بزبان عربى برگردانيده شد، و در كتابخانه مصر چند نسخه عكسى كه از روى نسخه‏هاى استانبول گرفته شده موجود است.
(9)- اين كتاب در علم نجوم (اخترشمارى) نگاشته شده، و كاملترين كتابهائى است كه در اين فن نگارش يافته، و در آن محاسبات نجومى، تعديلات، محاسبات ستارگان مندرج- است (در تاريخ يعقوبى شرح مبسوطى درباره اين كتاب مذكور است، ص 115- 113).
(10)- ازين‏جا تا پايان ترجمه سخن از بطلميوس شاه رانده است.
(11)- در الاخبار: «ارسطوس المنجم» و شايد مراد از «اراطوس» «ارسطرخس»(Aristarchus of Samos) – ستاره‏شناس مشهور يونانى اسكندرانى كه در قرن سوم پيش از ميلاد مى‏زيسته است‏

 ابن النديم در كتاب الفهرست

از او ياد كرده درباره او مى‏گويد: «از دانشمندان يونانى مدرسه اسكندريه است و از تأليفات او: (كتاب جرم الشمس و القمر) مى‏باشد». ازين كتاب يك نسخه در مجموعه شماره‏MS .OR ,54 تحت عنوان [كتاب ارسطرخس فى جرمى الشمس و القمر و ابعادهما]
و يا مراد: اراطوس دانشمند يونانى است كه از فضلاى مدرسه اسكندريه بوده و صاحب منظومه مشهوره در علم فلك و نجوم و اوضاع آسمانى و حوادث جوى بوده كه آن را در حدود سال 270 پيش از ميلاد برشته نظم درآورده. يكى ازين دو تن استاد بطلميوس فيلادلفوس بوده است.

تاريخ طب تأليف دكتر مونيه

فرانسوى‏Dr .Meunier  و تاريخ طب تأليف چارلز گرين كمستون انگليسى‏Charles Greene Cumston  كه توسط ما دام ديسپان دوفلوران‏Mme .Dispan de Floran  به زبان فرانسوى ترجمه گرديده و تاريخ طب تأليف آ. كاستيليونى ايتاليائى‏A .Ctastiglioni  كه توسط آقايان‏F .Gidon ,J .Bertrand  به زبان فرانسوى برگردانده شده و تاريخ طب لوسين لكرك فرانسوى‏L .Leclerc  (كه قسمت اعظم آن تقريبا ترجمه طبقات الاطباء ابن ابى اصيبعه است)

يكى از آخرين و معتبرترين آنها كتاب تاريخ طب تأليف عده ‏اى از دانشمندان فرانسوى می ‏باشد كه به سال 1936 ميلادى به زبان فرانسوى تحت نظر شادروان استاد لينل لاواستين‏Laingel Lavastine  به رشته تحرير درآمده و در سه مجلد می ‏باشد و از كتب تاريخ طب بسيار معتبر می ‏باشد.

تاريخ پزشكان يا تاريخ اطباءHistoire des Medecinsتاريخ پزشكى يا تاريخ طب به معناى حقيقى‏Histoire de la Medecine  يا اگر بخواهيم ترجمه صحيح‏ ترى براى آن قائل گرديم بايد بگوئيم‏Histoire Medicale  كه به زبان انگليسى به كلمه‏Medical History  گفته مى‏شود. چنانكه دكتر سيريل الگودDr .Cyrill Elgood  درباره طب ايران نگاشته است و آن را به نام‏A Medical History of Persia  نام نهاده است.1

1-نجم‏ آبادى، محمود، تاريخ طب در ايران (نجم آبادى)، 1جلد، دانشگاه تهران. مؤسسه انتشارات و چاپ – تهران، چاپ: اول، 1371 ه.ش.
تاريخ طب در ايران

******************

حکیم رضی

امتیاز کاربر: اولین نفر باشید !

 

امتیاز کاربر: اولین نفر باشید !

آیا آماده ی استفاده از این فرصت بی نظیر هستید ؟!!

در این درگاه شما هم وطن عزیز میتوانید چنانچه خدای ناکرده مبتلا به انواع امراض جسمی اعم از بیماریهای عام و همینطور بیماریهای خاص و خلاصه هرگونه نارحتی و مشکل جسمی هستید نسبت به درمان آن اقدام نمائید

همچنین اگر دچار انواع مشکلات روحی میباشید و چنانچه در هر بخش و یا برهه از زندگی تان دچار مشکل شده اید و برای رفع آن نیاز به مشاوره ای تخصصی و بسیار تاثیر گذار دارید و یا بطور کل برای ارتقای سطح کیفی فردیت و یا روابط و یا رشد شخصیت خود و خانواده خویش نیاز به مشاوره های موثر و کاربردی دارید بنحوی کاملا آسان و بدون هیچگونه پیچیدگی در کمترین زمان ممکن بصورت آنلاین  اطلاعات خود را ثبت فرمائید

ما بعنوان اولین پایه گذاران مشاوره و درمان از راه دور تجربه فراوانی اندوخته ایم درمان و بهبود قطعی و بدون عودت را در شیوه و طریق درمانی استاد حکیم رضی تجربه فرمائید .

 

آیا آماده ی استفاده از این فرصت بی نظیر هستید ؟!!

به اشتراک بگذارید

حکیم رضی (مدیریت هیئت تحریریه و ریاست وب سایت)
حکیم رضی (مدیریت هیئت تحریریه و ریاست وب سایت)
طبیب و مدرس طب و پزشکی و فلسفه و الهیات و هیئت و نجوم و روانشناسی عمق نگر وابواب علوم . مشاور و متخصص در زمینه انواع موضوعات انسان محور بر پایه انسان شناسی و محقق در زمینه ابواب علوم تطبیقی

مقالات مرتبط

مفهوم کالری یعنی چه؟
مفهوم کالری یعنی چه؟
 کالری ها صرفاً یک واحد انرژی هستند، اما برای بسیاری راز بزرگی هستند. آنها دشمنی نیستند که رژیم گیرندگان...
مطالعه
درشت مغذی ها بیشتر بشناسید
درشت مغذی ها بیشتر بشناسید
کربوهیدرات ها، چربی ها و پروتئین ها درشت مغذی ها هستند. ما برای عملکرد طبیعی و سلامتی خوب به مقادیر نسبتاً...
مطالعه
ریز مغذی ها
ریز مغذی ها
ریز مغذی ها آن دسته از مواد مغذی هستند که در مقادیر نسبتاً کم به آنها نیاز داریم. آنها ویتامین ها و مواد...
مطالعه
یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.فیلد های مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

Recent Posts
دسته‌ها