هر واحد از عناصر متكيف است
به دو كيفيت چنانچه گفته شد و مخصوص بودن او بدين كيفيات از امر واهب العطايا است كه عقل در تعقل آن قاصر است و حكما اين را خواص صور نوعيه گويند يعنى هر صورت نوعيه را خالق او خاصيتى داده است كه باعث كيفيات گشته و در اثبات آن كيفيات محتاج به استدلال شدهاند نه در اختصاص آن.
[آتش و دلايل حار بودن آن]
امّا دليل بر حرارت آتش كه در مكان خود است آن است كه آتشى كه نزد ما است
گرمى او ظاهر و محسوس است با وجود آنكه مركب است، پس بسيط بطريق اولى گرم خواهد بود لِطَرَفَتِه و كونه في مكانه.
و اثر حرارت قويه احراق است و تجفيف و تذويب
[دلايل يبوست آتش و رطب نبودن آن]
و دليل بر يبوست آتش عُسرِ قبول او است مر اشكال را زيرا كه اگر نه چنين بودى مانند هوا و آب اشكال مسدسه و مربعه بآسانى قبول مىنمودى و الوجود بخلاف ذلك زيرا كه نار بجز شكل صنوبرى متشكل نميشود از آن است كه فضاى تنور از آن مملو نمىشود و در زواياى او خلو از نار نمايان مىباشد.
و دليل ديگر اينكه اگر نار يابس نباشد بايد كه رطب بود زيرا كه اگر قبول اشكال بسهولت مىكند آن را رطب گويند و الّا يابس و ديگر واسطه در ميان نيست، پس اگر آتش رطب بودى چوب تر زودتر بدان مستحيل شدى و نيك افروختى زيرا كه استحاله بسوى عنصرى كه مناسب به كيفيت اوست اسهل مىباشد و ليس فليس.
و اگر گويند در حطب رطب برودت مانع است نه رطوبت، گوئيم كه در چوب خشك يبوست نيز بايد كه مانع باشد و چوب تر و يابس در افروختن متساوى باشند و هذا خلف.
و دليل ديگر آنكه اگر نار رطب مىبود يابس نمىبود حرارت مفرط نمىداشت زيرا كه رطوبت مانع افراط حرارت است و اگر نه چنين بودى گرمى هوا شديد مىنمودى و ليس فليس.
و دليل ديگر آنكه اگر نار رطب مىبود هرگاه سردى بدو مىرسيد و او را سرد مىساخت استحاله نار به آب مىشد بهر آنكه استحاله عنصر به عنصرى كه مناسب كيفيت اوست مىشود و حال آنكه نار چون سرد مىشود ارض مىگردد چنانچه در صاعقه مشهود است و صاعقه جسم نارى است كه سرد شده ميل به ارضيت مىنمايد، پس ثابت شد كه نار يابس است
[تشكيك در يبوست آتش و پاسخ آن]
و از آنكه اين نار كه در اينجا است و بنا بر تركب به هوا قبول تفرق و اتصال به سهولت مىنمايد قادح مقصود نمىتواند شد بهر آنكه احتمال دارد كه نار صرف كه در مكان خود است غير قابل باشد قبول تفرق و اتصال را به سهولت و حال آنكه اين نار مركب به هوا نيز شكل صنوبرى خود نمىگذارد و يحتمل كه در اثبات ذات يبوست عدم قبول اشكال به سهولت كافى باشد و عدم تفرق و اتصال اجزا به سهولت دليل شدت يبوست بود و مقرر است كه يبوست نار كمتر از يبوست ارض است فثبت أنها حارة يابسة و بدانند كه نار به تبع فلك دايم در حركت است.
[هوا و دليل حار بودن آن]
اما دليل بر حرارت هوا آن است كه اگر بارد مىبود ثقالت و كثافت در وى رو مىنمود لأنّ البرودة علة لهما و حال آنكه هوا سبك است و لطيف و محلل و مجفف و مستفرش بالاى آب است و اين صفات از لازمه حرارت است غايت آنكه حرارت او بنا بر رطوبت به شدت نيست و دليل ديگر آنكه هرگاه آب گرمتر مىشود مستحيل به هوا مى گردد با وجود آنكه هر دو در رطوبت به يكديگر مشاركت دارند پس معلوم شد كه ميان هر دو مخالفت نبود مگر در حرارت پس چون حرارت در آب اثر كرد و برودت از آن زائل شد صورت نوعيه آب به صورت نوعيه هوا منقلب گشت.
فائده [در بيان سرد محسوس شدن هوا]
هوا يا آنكه گرم است سرد محسوس مىشود
بهر آنكه اين هوا مركب است از اجزاى بارده مائى و ارضى و وجه ديگر آنكه هوا اگر چه گرم است ليكن نسبت به ابدان سرد است چنانچه آب نيمگرم نسبت به آب گرم سرد مىنمايد و لهذا هوا چون مىجنبد سردتر محسوس مىگردد به واسطه تبديل اجزاى هوائيه ماسه بدن كه عند المكث از حرارت بدن متكيف به حرارت مىشود چه هواى جديد لاحق مىگردد عند التحرك و وى سرد است نسبت به هواى ماسه ابدان
[دليل رطوبت هوا و درجات آن]
اما دليل بر رطوبت هوا سهولت قبول اشكال است و رطوبتش بيشتر است از رطوبت آب لهذا در هوا هيچ ممانعت نيست يعنى حركت جسم در وى در غايت سهولت مىباشد بىمنعى.
[درجات چهارگانه هوا]
هوا چهار درجه دارد: يكى آنكه مماس مقعر نار است و وى بر طبع خويش است يعنى گرم و تر زيرا كه بسيط است و نهايت اين طبقه تا آنجا است كه مقطع تصاعد ادخنه واقع شده و بعد درجه بسيط درجه هوائى دخانى است و طبع اين طبقه ثانى گرم و خشك است بنا بر امتزاج دخان.
و بدانند كه نهايت درجه تصاعد اكثر دخان تا اينجا است و باشد كه بعضى ادخنه قوى الحرارت باشد و شديد النارية و از اينجا نيز صعود نموده و طبقه بسيطه را هم قطع كرده با نار لاحق شود و ليكن دخان مذكور در آنجا واقف نمىتواند ماند و بمجرد وصول بكره نار از صدمه حركت دوريه نار باز پس مىگردد و از زمهرير هم فروسوى مىگرايد و از اسباب توليد رياح يكى اين است چنانچه در بحث رياح بعد ذكر اقاليم بيايد.
و بعد درجه دخانيه درجه هوائى بخارى است و غايت صعود بخار تا اينجا است و اين درجه سومى شديد البرودة است و مسمى است به زمهرير و تكوّن ابر و ژاله در اينجا است و وجه برودت او اختلاط ابخره بارده مائى و ارضى است و اگرچه باعث تصعيد ابخره حرارت است ليكن تا رسيدن بخار به اينجا آن حرارت قاسره زوال مىپذيرد و بخار مرتفع به اصل طبع خويش رجوع مىكند و هوا را سرد مىسازد و از آنكه حرارت منعكسه شمسيه تا اين محل نمىرسد و صعود ابخره دايم ميباشد بالضرور برودت درين درجه لازم مىبود و فيضان برد در هواى ما تحت از وى است به واسطه هبوط ابخره بارده از آنجا لهذا در هواى مغيّم گرمى محسوس مىشود بنا بر منع كردن ابر نزول بخار بارد را.
فائده [در بيان تفاوت دخان و بخار]
اگر گويند بخار نسبت به دخان خفيف است پس وجه تفوق طبقه دخانيه چه باشد؟ گويم: اگرچه دخان نسبت به بخار اثقل است ليكن اجزاى ارضيه كه در دخان است بنا بر يبوست ذاتى محافظت مىكند اجزاى مصعده ناريه را كه در وى است بخلاف بخار كه اجزاى مائيه او بنا بر رطوبت امساك اجزاى نارى به شدت نمىتواند كرد لهذا دخان به سبب بقاى فاعل صعود بيشتر مىكند و طبقه چهارم از زمهرير تا سطح ماء و ارض است و احوال اين به حسب حرارت منعكسه و بخار تنزل در حرارت و برودت مختلف است چنانچه مرئى است در روز و شب و سرما و گرما و در هواى صاف و مغيّم.
و قوىترين اسباب سخونت اين هوا حرارت انعكاسيه است لهذا هر چون كه از زمين بالاتر رويم و حال آنكه آفتاب بر سمت الرأس باشد برودت بيشتر محسوس خواهد شد و از اين جهت است كه در مواضع مرتفعه حرارت كمتر محسوس مىشود لقلة وصول الحرارة الانعكاسية إليه.
[چند نكته درباره حرارت انعكاسيه]
و پوشيده نيست كه از براى انعكاس حرارت شمس و غيره جسم كثيف شرط است زيرا كه انعكاس بدون تمانع نفوذ نور صورت نمىبندد و پس از اين اركان قابل انعكاس نيست مگر ارض و ماء لأنهما كثيفان.
و از آنكه ارض كثيفتر است جهت انعكاس قابلتر است از آن است كه به سبب حرارت آفتاب آنقدر كه زمين گرم مىشود آب گرم نمىشود و اگرچه موضوع باشد در محلش و آب و زمين با وجود آنكه بارداند ليكن به واسطه اثر حرارت انعكاسيه برودت ايشان كما حقه ظاهر نيست لهذا اگر آب را از موضعش بردارند و در هوا آويزند سرد مىنمايد نسبت بدانكه بود به واسطه زوال سبب حرارت و تميّل آب بر طبيعت خود.
و مسافتى كه حرارت انعكاسيه تا آنجا مىرسد هفده فرسخ است از زمين به جانب بالا.
[اختلاف در طبقات هوا]
و بعضى گويند طبقه دخانى مماس كره نار است و طبقه مذكور در اندك مسافت منقطع شده و رقيق است و تحت او طبقه بسيط است و تحت او طبقه بخاريه كه زمهرير باشد و تحت او طبقه انعكاسيه.
و بعضى هوا را سه طبقه دارند و دخانيه را از كره نار شمارند و گويند كه نار دو طبقه است يكى بسيط و ديگر كه ماتحت او است مركب از دخنه مرتفعه است و حدوث نيازك و شهب در اينجا است و اللّه اعلم.
[آب و دليل برودت و رطوبت آن]
اما دليل بر برودت ماء كثافت جرم اوست و ادراك آن به حس لمس بارد و برودت او در غايت است زيرا كه هيچ عنصرى سردتر از آن محسوس نمىشود اما دليل بر رطوبت او سهولت قبول اوست مر اشكال را.
[دليل جمودت آن]
پوشيده نماند كه آب بالطبع جامد مىباشد ليكن به ادنى سبب كه بدو مىرسد از حرارت آفتاب خلع جمود مىنمايد و قبول تفرق و اتصال و اشكال به سهولت مىكند، از اين جهت او را رطب گويند زيرا كه رطب همچنان كه اطلاق مىكنند بر جسمى كه قابل اتصال و انفصال و تشكل است به سهولت بالطبع همچنين بر جسمى كه اگر چه بالطبع متماسك است ليكن به ادنى سبب قابل سهولت اتصال و انفصال و تشكل مىشود نيز اطلاق مىكنند، هوا از قسم اول است و آب از قسم ثانى كذا قال الشيخ في الشفاء.
و ظاهر است كه اگر آب بالطبع جامد نمىبود نزد زوال قاسر كه مانع جمود است جمود در آب ظهور نمىنمود و بستن آب در كره زمهرير و هنگام سرما در شهرهاى كثير البرودة مؤيد اين قول است و ثابت شده كه برودت آب اقوى است از برودت ديگر عناصر و مبرد هوا وى است.
پس تكاثف آب كه برد علت اوست عنصر ديگر سبب تبرد او بالقسر نمىتواند شد و نيست اين تكاثف مگر به واسطه تميل آب بر طبيعت خود فثبت أنه بالطبع جامد لا
[رابطه جمودت با يبوست آب]
سائل اين دقيقه ايست لازم المعرفة كه بيان آن ناگزير است.
و از جمودت طبيعت آب كه گفته شد يبوست او لازم نمىشود زيرا كه يابس آن است كه هرگز و به هيچ وجه قبول اتصال و تفرق و تشكل به سهولت نتواند كرد مادام كه بسيط است و آب بسيط به اندك حرارت سهل القبول مىشود پس رطب باشد نه يابس.
[سبب شورى برخى آبها و حكمت شورى درياها]
و آب طبيعى شيرين است و شورى كه در آب بحر محسوس مىشود به سبب امتزاج اجزاى ارضيه است شيرينى آب باران و شيرينى بخار آب شور به حكمت عمليه مؤيد اين معنى است كه چون بخار آب از اجزاى كثيفه ارضيه مفارق مىشود به طبيعت و مزه اصليه خود رجوع مىنمايد و حكمت در شورى درياى شور آن است كه تا مزاج او گرم و خشك باشد و بعيد از عفونت بود و اگر نه چنان بودى وباى عام در عالم لازم بودى زيرا كه رطوبت جسم كثيف ماده عفونت است.
[در سبب پيدايش خشكى زمين]
تقاضاى طبيعى آب آن است كه بر جميع اجزاى زمين محيط باشد و حائل بود ميان هوا و زمين ليكن چون كشف بعض زمين جهت ظهور مركبات درخواست بود خالق الخلق حيله برانگيخت تا آب در بعض اجزاى زمين در آمد و زمين از يك جهت مكشوف شد و حيله آن بود كه كواكب را تأثير بخشيده است كه به قواى خود بعض عناصر را گرم مىكند و بدان سبب عنصر متبخر يا متدخن مىشود پس هرگاه بعض اجزاى ارض گرم شود و متصاعد گردد دخان شده آنقدر از اجزاى ارض كاواك مىنمايد زيرا كه زمين سيّال نيست تا جبر نقصان تواند كرد و از آنكه آب طالب جهت مركز است بالطبع بدان جايگاه خالى مىدرآيد و روى زمين مماس هوا مىگردد جهت ظهور مواليد ثلاثه.
و تخصيص كشف بقعه از آن از جمله صنعات فاطر الأرض و السماوات است و كره ارض چون مختلفة الاجزامى في الارتفاع و الانخفاض مىتواند كه عند غوص آب در وى آنچه مرتفع است پديد آيد زيرا كه آب متساوى التدوير است نزد انخفاض بعض اجزاى پس به سبب تداخل در زمين انخفاض در كل او واقع مىشود مثلا كلوخ خشك ناهموار در ميان آب قليل المقدار كه از هر جانب كلوخ محيط تواند شد بنهيم آب درين كلوخ تداخل خواهد نمود پس آنچه از اجزاى كلوخ مرتفع است مكشوف خواهد شد.
و گمان نشود كه نفوذ آب در جميع اجزاى ارض است زيرا كه آب طالب غايت مركز نيست و تأثيرات كواكب تا قرب مركز واصل نمىشود تا به علت تدخن جهت ضرورت خلا نفوذ آب لازم آيد و از آنكه استحاله هر عنصرى به عنصر ديگر نيز از تأثيرات مودعه فى الكواكب است در هيچ عنصر نقصان واقع نمىشود از تبخر و تدخن لورود بدله عن عنصر آخر.
آب كه در خلل زمين مىدرآيد بتدريج مستحيل به ارض مىگردد و باز چون در اجزاى ارض به سبب تدخن فرج مىافتد ديگر آب در آنجا مىدرآيد همينسان استحالات در عناصر تا بقاى عالم باقى است.
[زمين و دليل برودت و يبوست آن]
اما دليل بر برودت ارض كثافت اوست از آنست كه در وسط همه واقع شده زيرا كه فروترين مواضع آن است كه از آسمان دورتر باشد و دورترين مواضع از آسمان مركز است پس آنچه
ثقيل است بالطبع بايد كه به مركز راجع باشد زيرا كه نسبت او به جميع اجزاى دائره كره متساوى است و چون اين متحقق گشت در وجه بودن ارض در وسط حاجت نماند نه آنكه گفتهاند كه قوت دافعه آسمان از هر طرف در دفع زمين است يا جاذبه او از هر جانب در جذبش لأنه يشير في كون الأرض في الوسط بالقسر.
اما دليل بر يبوست زمين عسر قبول او است مر تفرق و اتصال و تشكل را كما لا يخفى.
[سبب محسوس نبودن رطوبت آب و يبوست زمين]
و بايد دانست كه يبوست او بحس لمس مدرك نيست و كذلك رطوبت آب، زيرا كه يبوست و رطوبت از كيفيات انفعاليهاند و براى احساس به لمس فعل از محسوس و انفعال از حاسه لازم لأن الإحساس انفعال من المحسوس.
و اما ارتضاض و درشتى كه مىيابد لامس از غمزشى يابس نه به واسطه احساس اوست مر يبس را بلكه براى آن است كه چون شىء يابس قبول غمز از غامز نمىكند پس حكم مىكند عقل بر بودن آن چيز يابس و كذلك رطوبت آب نيز مدرك به لمس نمىشود و لدونت كه از لمس او معلوم مىشود بنابر كثافت قوام اوست كه چون جرم او محسوس است به برودت و قبول مىكند ورود هر چيز را در خود به سهولت حكم مىكند عقل بر آنكه رطب است به خلاف حرارت و برودت كه از كيفيات فاعليهاند بالذات و محسوس مىشوند بلمس.