طبیب چه باید بکند؟ وظایف خلقی و خلقی طبابت (مقالات ویژه)
آداب و اخلاق طبابت :
و نيز، از جمله آداب و اخلاق طبيب، با اتّصاف به اوصاف مذكوره، بيست و دو امر است:
اوّل:
آن كه در هنگام معالجه، خود را در ميان نبيند و شافى حق را- جلّ شأنُه- داند و بيند و دائم مستمدّ فيوض و بركات از او- سبحانه- باشد.
و معلّم و استاد خود را بستايد و شكر و احسان او نمايد؛ زيرا كه چنان چه پدر و مادر او باعث و واسطه تولّد صورى و حيات جسمانى اويند، معلّم و استاد او باعث تولّد روحانى و حيات معنوى
و استخلاص و نجات او از تنگناى ظلمت جهل به وسعت گاه عالَم علم و نوراند؛ چنان چه حضرت عيسى روح الله- على نبينا و آله و عليه السلام- مىفرمايد
«لَن يلِجَ مَلكوتَ السماءِ و السماواتِ مَن لَم يولَدْ مرّتَين»؛ پس [معلمان] اليق و أحقّاند به تعظيم و ستايش و شكرِ نعما.
و بايد هر كسى كه سخنى نيكو و امرى پسنديده بيان نمايد و يا غلطى و يا خطايى از او صادر گردد و يا اظهار كند، بلا تأمّل در ردّ و انكار او در نيايد و معارض با كسى نگردد-
باطلًا كان أو حقّا- و تقبيح و تشنيع طبيبى ديگر ننمايد.
و خطاى ديگران را مايه افتخار و تعزّز خود نشمارد؛ بلكه مايه تنبّه خود داند كه خود چنين تدابير ننمايد.
دوم:
آن كه بايد به حسن خُلق و بِشاشَت و لطف كلام، متفقّد و متوجّه احوالپرسى مَرضى باشد. و اگر تكرار و يا سوءِ تدبيرى نمايند،
به زودى از جا در نيايد و طيش و غضب نكند و از خود نرنجاند و سخنى نگويد كه باعث يأس آنها گردد؛ بلكه به ترحم و تلطّف و مدارا، مكّرر سخن آنها را بشنود
و به عنوان نُصح و موعظه آنها را از ناپرهيزى و سوءِ تدبير باز دارد و بگويد: «زحمت و مشقّت چند روزى را براى صحّت و تندرستى دايمى اختيار بايد نمود كه اين، سهل است و آن، دشوار».
سوم:
آن كه كاتم اسرار مَرضى باشد و اسرار بیمار نزد خود نگاه دارد و افشاى راز و أمراض آنها را- خصوص بر كسانى كه نخواهند آنها مطّلع گردند- ننمايد؛
زيرا كه بسا امراض است كه پدر از پسر و پسر از پدر و برادر از برادر و همشيره از همشيره و زن از شوهر و شوهر از زن- كه اقرب از ايشان به همديگر كسى نيست- مخفى مىدارند؛ چه جاى أباعِد.
پس در هر حال حق مریض رو رعایت کنند مگر بدانند که گفتن به خانواده لازم است بدلیل مرض و نوع اون که واگیر بود و یا نیاز به نگهداری خاصه داشته باشد.
چهارم:
آن كه چون كسى به مرضى از امراض مسريه-واگیر دار مانندکرونا یا ایدز و امثال اينها- به سبب مباشرت و معاشرت با صاحبان آن امراض مبتلا گردد،
ایشان را تشنيع بدان ننمايند؛ یعنی سرکوفت نزنن بهشون بلكه به حسن خُلق مداوا نمايد و بعد صحّت بهبودی،
به عنوان نصيحت منع نمايد كه ديگر با امثال چنين كسان مباشرت و معاشرت و مجالست ننمايند.
پنجم:
آن كه حريص باشد بر معالجه و تدبير مَرضى و تحقيق امراض و ادويه؛ چه قديمه و چه جديده؛ مفرده و مركّبه و معرفت اينها به مشاهده و به تجربه و اكثر مشغول به مطالعه كتب و فهم و حفظ اقاويلِ سلَف و خلَف و مجرّبين
و مُزاولِ عمل و بيمارستانات و مواضعى كه بيماران بسيار باشند و مذاكره و مشورت با استادان حاذق و اطبّاء ماهر باشد. و اگر سخن حقّى و دليل صدقى- كه خود نداند- از ایشان شنود،
به حسن قبول اذعان نمايد و ممنون گردد. و همچنين اگر به غلط باشد و يا به سهو از او صادر گشته و آنها و يا ديگرى او را متنبّه گردانند، متنبّه گردد و باز آيد و مصرّ بر غلط و سهو خود نباشد؛ كه علامت جهل مركّب است.
ششم:
آن كه اگر كسى سخن ضعيف و يا سخيف و يا باطل گويد، بر او صريحا انكار ننمايد و ردّ مطلق نكند و او را خَجِل و منفعل نگرداند و معارض نشود-
خصوص در مجمع- بلكه حتّى المقدور محملى نيكو و توجيهى شايسته براى آن نمايد. و به ملايمت به حسن كلام گويد
«آن چه مىفرمايند شايد قول بعضى باشد و يا در وقتى و يا مزاجى و حالتى خاصّ، نه قول جمهور و عامّ. و ليكن در اين محلّ و موقع، چنين بايد. و يحتمل كه اين بهتر باشد».
هفتم:
آن كه چون به نزد بيمارى رود و يا بيمار نزد او آيد و رجوع بدو آورد و قبل از آن، طبيبى حاذق [و] ماهرتر از او متوجّه معالجه او بوده و تدابير او همه صايب و پسنديده؛
خصوص آن كه رو به صحّت آورده باشد، به لطف كلام و بشاشت تمام به او گويد:
«دست از معالجه او نبايد برداشت، كه او از من بهتر است؛ بلكه رجوع بايد به همان داشت و- إن شاء اللّه تعالى- عن قريبٍ صحّت تامّ حاصل خواهد گشت.
هشتم:
آن كه چون بيند كه طبيبى متوجّه معالجه مريضى است و او بر خطاست و رأى صايب ندارد، در خلوت و غايبانه او به مريض و يا اولياء و يا پرستاران او اظهار نمايد كه: «او بر خطا و غلط است و رأى صايب ندارد. به طبيب ديگر بايد رجوع آورد».
نهم:
آن كه اگر مريضى بدو رجوع آورد و او را معتقّد خود نداند و متزلزل و متردّد و مايل به ديگرى بيند و يا آن كه سخن ناشنو و[11] ناپرهيز باشد كه آن چه گويد به خلاف آن به عمل آورد، از او و يا از اولياء و يا پرستاران او عذر بخواهد و گويد «به طبيب ديگر رجوع بايد آورد».
و اگر [مريض] بنا بر بعضى جهات قبول ننمايد، لا بدّ گويد: «مضايقه ندارد و من هم شريك خواهم بود» و به تدريج دست بكشد و يا بنا بر مصلحت، تمارض نمايد و خود را بد نام نكند.
دهم:
آن كه چون مريضى بدو رجوع آورد و او انواع تدابير نمايد و رو به صحّت نياورد و به طول انجامد،
به حسن خُلق و انطلاق وجه، از او يا اولياء و يا پرستاران او عذرخواهى نمايد و گويد: «شايد شفاى ايشان مقدَّر به دست ديگرى باشد؛
يك دو روزى بر طبيعت واگذارند و تدبيرى ديگر نكنند،
پس به طبيب ديگر كه طبيعت خود راغب و مايل به او يابد و يا آن كه استخاره به نام او خوب آيد [رجوع كند]». و اگر خود طبيبى ماهرتر و حاذقتر داند و بيند، گويد «بدو رجوع نمايد». و بالجملة، لجاجت در معالجه ننمايد و كار او را تباه نسازد.
آن كه بايد كه طبيب را كسالت و يا جرئت بر آن ندارد كه در هر انحراف سهلى و سوءِ مزاج خفيفى و مرضِ ضعيفى، متوجّه فصد و مسهل و مقيىء گردد
و اينها را عادت و طريق خود سازد و كلّى داند كه در هر وقت و در هر مرض و هر سنّ و هر فصل و هر بلد بايد اينها را به عمل آورد؛
بلكه حتّى المقدور به تدابير در امر اغذيه و اشربه و ساير سته ضروريه نمايد؛ اگر از اين امور زايل گرديد و صحّت حاصل شد، فهو المطلوب و إلّا لا بد متوجّه ادويه شود.
و تا با ادويه مفرده و ضعيفه مقصد حاصل گردد، به ادويه قويه مركّبه نپردازد.
و اگر محتاج به ادويه مركّبه و قويه شود، پس هر چند تركيب آن كم تر و سهلال أخذتر و حدّت آن كم تر باشد بهتر است؛
يعنى به تدريج از اضعف به اقوى رود.
و تا به ملطِّفات و مطفيات خون و صفراء، تسكين غليان خون و حدّت صفراء شود و تسكين يابند،
متوجّه اخراج خون نگردد. و تا به حجامت و إرسال علق، رفع احتياج شود- خصوص در امراض مختصّه به اطراف بدن- متوجّه فصد نگردد؛
مگر در امراض عامّه و شدّت هيجان و غليان خون- كه به سبب كثرت و حدّت صفراء قوّت پذيرد- در آن هنگام، بنا بر لا بُد مجوَّز است و تأخير آن مطلقاً جايز نيست؛
گو در شب باشد و عين حدّت گرما و سرما. و همچنين استعمال ادويه قويه و مسهلات و مقيئات و حقنه هاى متوسّطه و حادّه، هر يك به قدر ضرور؛ نه زياده و نه كمتر.
دوازدهم:
آن كه اقامت و ايستادگى ننمايد بر يك دوا در معالجه تا مدّتى كه مألوف طبيعت گردد و اثر فعل و انفعال آن ضعيف شود؛
بلكه تبديل و تغيير و زياده و نقصان به حسب اقتضاى احوال و اوقات و تغيرات امزجه مىنموده باشد. و جرئت بر استعمال ادويه قويه در فصول حارّه قويّه ننمايد.
و در عين شدّت گرما و سرما تجويز فصد و اسهال و ادويه قويه ننمايد؛ مگر نزد شدّت ضرورت.
سيزدهم:
آن كه چون مشكل گردد بر او امر و حال مرض كه «بارد است يا حارّ؟» تجربه آن به ادويه مُفرِطه در كيفيت حرارت و برودت ننمايد؛ بلكه يك دو روزى دوائى كه اندك مايل به حرارت باشد استعمال نمايد؛
اگر انحرافى زياده نيافت بلكه مرض در توقّف باشد، اندك باز زياده نمايد حرارت را و همچنين تا هنگامى كه ميل به موافقت و صحت در يابد و يا به مخالفت و مرض و اذيت؛ پس مزاج و درجه مرض را دريابد:
كه در صورت موافقت، همان را مُرعى دارد و از دست ندهد
و مرض را بارد داند. و در صورت مخالفت و ضرر، مرض را حارّ داند و به زودى طرف مخالف آن را گيرد و تدابير بارده- از ادويه و اغذيه و اشربه و غيرها- نمايد.
چهاردهم:
آن كه چون چند مرض با هم مجتمع گردند، ابتداء نمايد به: مرض اصلى كه سبب مرض ديگر است؛ مانند «حمّى عفنه حادثه از سُدد»
كه اوّلًا متوجّه تفتيح سدّه و رفع عفونت اخلاط گردد؛ كه چون تفتيح سدّه گشت و دفع عفونت اخلاط، حمّى زايل مىگردد؛ گو به سكنجبين با بعض ادويه مسخّنه كه مفتّحه باشد كه از ضرر بالفعل خالى باشد، يا بى ادويه مسخّنه كه به حمّى مضرّ باشد.
و ادويه مبرّده مسكّنه بالفعل مغلّظه مواد [و] مسدِّده مُضِرّه بالمآل را استعمال ننمايد. و هم چنين حمَّيات عارض از اورام- مانند حمّى ذاتُ الجَنب و ذاتُ الصَدر و ذاتُ العَرض و امثال اينها-
و قُرحه حادث از اورام كه چون اورام زايل گشت و يا منفجر گرديد و سوءِ مزاج عضو زايل گشت، حمّى زايل مىگردد و يا تسكين مىيابد و قرحه رو به التيام مىآورد.
و يا آن كه يكى از آن امراض اهمّ از ديگرى باشد؛ مانند آن كه يكى حادّ و ديگرى مزمن باشد؛ مانند آن كه [حمّى] محرقه و يا سونوخُس با فالِج، و يا يرقان اصفر با استسقاء جمع گردد، اول متوجّه حادّ گردد با اندك رعايت جانب مزمن نيز و غافل از آن مطلق نگردد.
و هم چنين، هرگاه مجتمع گردد مرض و عرَض با هم، اوّل متوجّه معالجه مرض گردد، پس عرَض؛ مگر آن كه عرَض بسيار قوى باشد؛ مانند وجَع قولنج و اوجاع اكثر جراحات و
اورام و بيدارىها در امراض حادّه و صداع شديد در حمّيات؛ كه اوّل متوجّه عرض و تسكين آنها و تنويم گردد؛ زيرا كه ضرر آنها زياده است، پس متوجّه مرض گردد.
پانزدهم:
آن كه مداومت بر غلط ننمايد و ترك و گريز از صواب جهت تأخير اثر آن هر دو ننمايد؛ مثلًا در «شَطرُ الغِبّ» چون مبرِّدات صرفه-
مانند شيره تخمِ خُرفه و يا هندوانه با شربت نيلوفر، يا شربت صندل با قرص كافور و يا قرص طباشير- دهد براى تسكين حرارت تب، و غافل باشد از جانب سدّه و بلغم و ضعف معده- كه لازم آن، تب است-
و مسرور و فرحناك و مغرور باشد به آن كه تب تسكين يافت، و نداند كه آيل به «سوءُ القنية» و استسقاء خواهد گشت.
و امثال آن تدابير در اكثر امراض، كه به حسب حال، چند روزى- فى الجملة- تسكينى در بعض عوارض ظاهر گردد و قياس مقتضى آن باشد
كه اين، غلط و فريب است و او بدين آگاه نگردد و يا آن كه متوجّه تفتيح سدّه و انضاج بلغم گردد به ادويه مسخّنه قويه، و جانب صفراء و غلبه حرارت و شدّت حمّى [را] ملاحظه ننمايد و منجرّ و آيل به «حُمّى دِقِّى» گردد.
شانزدهم:
آن كه غلط ننمايد تأثير عرَضى دوا را از ذاتى آن؛ زيرا كه بسا ادويهاند- خصوص ادويه قويه و مركّب القُوى- كه ابتداء و بالفعل،
اثرى قوى از حرارت و يا برودت از آنها ظاهر مىگردد و بالمآل، به خلاف آن؛ مانند اغتسال به آب سرد- كه مسخِّن بالعرَض است- براى تكثيف و سدّ مسامِّ ظاهر جلد و احتقان و اجتماع حرارت در باطن.
و هم چنين، «افيون» كه اوّلًا به سبب تخدير و سدّ مسامّ و احتقان حرارت در باطن، گرمى مىنمايد و بالمآل، به سبب إفنا و إماته حرارت غريزى و روح حيوانى، بالمضادّة و تبليد اعضاء و برودت مىنمايد.
و مانند «سقمونيا» كه مبرِّد بالعرَض است؛ به اعتبار استفراغ و دفع آن، خلط حادّ حارّ را كه صفراست و مانند «چوب چينى» كه ابتداء گرمىو تأثير آن چندان محسوس نمىگردد
و به تدريج ظاهر مىگردد. پس بايد كه مجرّب، نظر در ذاتى و عرَضى آن نمايد و از تكرار و تكثار، استعمال آن را دريابد تا آن كه به غلط نيفتد و دايم در پى ضارّ بالذات و نافع بالعرَض نباشد.
هفدهم:
آن كه دواى مضرّ و قتّال و مسقِط و قاتل جنين و يا مفسد بعضى اعضاء، مانند چشم و گوش و مضعِف بعضى اعضاء، مانند ادراكات دماغى و باه و امثال اينها هرگز استعمال ننمايد.
و دايم در پى ايصال خير و نفع باشد نه فساد و ضرر؛
زيرا كه «طبيب، خادم طبيعت است» و طبيعت، مدبّر و مصلح و حافظ بدن نه مفسد و مهلك و غافل از آن؛ مگر آن كه در عدم اسقاط و يا از كمال تقويت باه منجرّ به افساد و هلاك آن شخص گردد كه در آن هنگام، اين هر دو مجوّز است.
هيجدهم:
آن كه بخيل نباشد و بخل نورزد در آموختن علم طبّ و مداواى مرضى؛
بلكه حريص بر آن باشد و شفيق بر شاگردان و مريضان و متفقّد و متفحّص و متجسّس احوال ايشان و دايم در تدبير اصلاح و ترقّى ايشان در تعلّم و امر اغذيه و اشربه و ادويه و غيرها باشد و ضجرت و دلتنگى نكند.
و فرق ميان ملوك و مفلوك و اغنيا و فقرا و متموّلين و مساكين نگذارد.
و متكبّر و متفخّر نباشد بر امثال و اقران خود. و به نظر حقارت بر كسى ننگرد؛
هر چند فقير و بى زبان باشد و تقريرى درست نداشته باشد؛ بلكه توجّه و تفقّد او بر ايشان زياده باشد.
نوزدهم:
آن كه منّت ننهد بر شاگردان و بيماران؛ بلكه بر خود منّت نهد و آنها را آلت و موضوع صنعت خود و مادّه قبول افعال و باعث ظهورِ ما بالقوّة خود و جاذب و جالب آن داند و بيند.
بيستم:
آن كه قانع و شاكر و راضى و سخى و عالى همّت باشد
و طامع و حريص و مولع و بخيل نباشد و طمع بر مال و منال شاگردان و مريضان ننمايد و طلب از ايشان نكند. و اگر به طوع و رغبت و خوشنودى و نياز خود هديه اى براى او آورند،
براى خاطر آنها قبول نمايد و ردّ نكند. و اگر بنا بر پاس خاطر و بعضى جهات، به عنوان هديه چيزى براى او آورند و آنها را مُكرَه و تعلّق خاطر بدان يابد و بيند، بايد قبول ننمايد و عذر بخواهد.
بيست و يكم:
آن كه متوجّه معالجه هر مريضِ از كار رفته «تخته مشق» اطبّاء و مجرّبين گشته نگردد هر چند آنها ابرام نمايند، اين [طبيب،] مبالغه در عذر خواهى نمايد و خود را بد نام و ذليل و حقير نگرداند.
بيست و دوم:
آن كه پرگو و پر خوار و مشغول به تلذّذ و تعيش و تنعّم و هزل و لطيفه گويى و شرب خمر و ساير مسكرات و ارتكاب مناهى نباشد.
و نظر حرام بر محارم مردم نيندازد؛ بلكه همه را اطفال و برادر و مادر و خواهر خود داند و بيند
و ذكر منافع و فوايد آنها و مدح پر خورى و اختلاط اغذيه و اشربه و ناپرهيزى را نزد مردم- خصوص بيمار بهانه جوى رخصت طلب- ننمايد و باب اين را بر آنها نگشايد.
منبع خلاصة الحکمة عقیلی خراسانی
مدوِّن: حکیم رضی
امتیاز بینندگان:99%
امتیاز از 100 %: 99
امتیاز بینندگان:100%
امتیاز از 100 %: 100
با سلام و احترام
ضمن تشکر بابت این مقاله جالب و با محتوا و ضمن احترام به جامعه پزشکی ,ای کاش این موارد در اوضاع پزشکی امروز رعایت میشد که قطعا بسیاری از مشکلات و گرفتاریها الان وجود نداشت. !!
ممنون که همیشه آگاهی هدیه می دهید.
سلامت باشید و خدا حفظتون کنه.
امتیاز بینندگان:100%
امتیاز از 100 %: 100
امتیاز بینندگان:100%
امتیاز از 100 %: 100