روح طبیعی و قوت طبیعیة

advanced divider
67571_1

روح طبیعی و قوت طبیعیة

جنس سوم روح‏ طبيعى‏ و حيوانى و نفسانى و بخارها كه در همه تن پراكنده است

و پيشينگان اين تركيب را به گرمابه ماننده كرده‏ اند استخوان‏ها را و رگ‏ها و پى‏ ها را كه اندام‏هاى اصلى است به جاى ديوارها و آجرها و سنگ و خشت گرمابه نهاده ‏اند

و خون و مغز را كه اندر رگ‏ها و استخوان‏ها است و اخلاط ديگر را نيز كه در رگ‏ها و تجويف‏هاى تن است به جاى آب نهادن كه در آخرهاى گرمابه است

و ارواح طبيعى را و حيوانى و نفسانى را و بخارها كه اندر همه‏ ى تن است به جاى هواى گرمابه نهاده‏ان

– طَبيعيَّةٍ، و هى الّتى تَنفُذُ من الكَبِدِ في العُرُوقِ غَيرِ «4» الضَّوارِبِ إلى جَميعِ البَدَنِ.
– روح‏ طبيعى‏ آن است كه به وسيله وريدها «5» از كبد به همه نقاط بدن می ‏رود.

قوت طبيعى در جگر است و مركب او روح‏ طبيعى‏ است و آن مخدومه باشد براى بقاى نوع يا شخص يا خادمه باشد

اما محذومه كه او متصرف است از براى بقاء شخص غاذيه و ناميه است

و غاذيه قوتى است كه در غذا تصرف كند تا او را مشابه جوهر بدن گرداند و متصل و ملتصق به اعضاء كند

و ناميه قوتى است كه آنچه غاذيه آن را حاصل كرده باشد در اقطار بدن بر وضع و تناسب طبيعى صرف می ‏كند تا به كمال مقدارى و غايت نمائى كه نوع مزاج او مقتضى به آن است برسد

و مخدومه كه متصرف است براى بقاء

نوع هم دو نوع است مولده و مصوره :

مولده آن است كه از خون صالح و رطوبت ثانيه تحصيل منى كند و او را مستعدل قبول صورت انسان كند

و مصوره آن است كه به اذن خالق تعالى عز اسمه اعضا را شكل مصور گرداند و تجاويف و مفاصل آن پيدا كند

اما خادمه چهار است :

اول جاذبه است و آن قوتى است كه در اعضاء موجود است تا آنچه مناسب باشد جذب كند

دوم ماسكه است و آن قوتى است كه آن جذب را نگاه دارد و تا با ضمه در او عمل كند

سوم هاضمه است و آن قوتى است كه آن‏ مجذوب را مستحيل گرداند و مهياء آن سازد كه غاذيه آن را تصرف كند

چهارم دافعه است و آن قوتى است كه آنچه تغذيه بدن فضله باشد و صلاحيت غذا نداشته باشد مندفع گرداند و كيفيات اربعه خوادم اين چهاراند اما حرارت بالذات همه را خام است زيرا كه اين افعال حركات است و آن بيحرارت نبود

اما برودت بالعرض خادم ماسه است جهت استمساك و خادم دافعه نيز باشد جهت منع تحيل ريحى كه ممد دفع بود

و يبوست بالعرض خادم ماسكه است جهت قبض و خادم جاذبه و دافعه نيز باشد جهت تقويت روح كه حاصل قوت است و رطوبت بالعرض خادم هاضمه است جهت تسئيل فضلات

و جاذبه و ماسكه و هاضمه و دافعه خوادم غاذيه و ناميه خاومان مولده آمد
و منشا و مولد روح مطلقا دل باشد

و اين چنان بود كه لختى از خون طبيعى نضيج از جگر بدل اندر آيد و در جوف ايسر دل نضجى ديگر يابد و لطيف گردد و جوهرى شود بخارى نورانى

پس قسمى از ان در دل و شرائين بماند و آن را روح حيوانى گويند و آن با حار غريزى از طريق شرائين باعضا رسد

و قسمى بجگر اندر آيد و آن را روح‏ طبيعى‏ گويند و آن با خون از طريق عروق باعضا رسد

و قسمى بدماغ اندر آيد و آن را روح نفسانى گويند و آن از طريق اعصاب باعضا رسد

و هريك ازين اصناف ارواح عامل بود از انواع قواى بدنى چنانچه بتفصيل بعد ازين مبين گردد جهت احتياج اين حوامل در حركت از مبادى بمقاصد بمحرك و احتياج آن كيفيات كه قوتهاى حالت‏ اند درين محل بحاملى در انتقال از مبادى بمقاصد كه محل آن روح‏ طبيعى‏ است، دو قسم بود:
اول قوت متصرفه در غذا باشد از جهت بقاى كمال شخص.

و اين تصرف اگر براى غذا دادن بدن بود، چنانچه جوهرى قابل از غذاى بالقوت تحصيل نمايد كه آن را كيموس و خلط گويند و آن را بر اعضا بچسباند و به اجزاى بدن شبيه گرداند.

بدين اعتبارش قوت غاذيه نامند و اگر تصرف براى ازدياد بدن بود در طول و عرض و عمق به نسبتى كه مقتضاى نوع است، بدين اعتبارش قوت ناميه خوانند.
ديگرى قوت متصرفه در غذا بود بلكه در رطوبات ثانيه از جهت بقاى نوع و اين تصرف اگر بر وجه توليد منى بود چنانچه جدا كند از امشاج و مختلطات بدن جوهر منى را بدين اعتبارش مولده مطلق گويند.
و اگر بر وجه حاصل گردانيدن امزجه مختلفه ضروريه بود در منى چنانچه در هر جزوى از آن مزاجى كه لايق عضوى از اعضا بود در جنين پديد آيد و بدين اعتبارش هم مولده دانند ليكن اكثر مغيره اولی‏اش خوانند.
و اگر تصرف بر وجه تشكل اجزاى منفصله باشد چنانچه در منى مستقر در رحم تخطيط اعضا و تشكيل و تجويف و ملاست و خشونت و مقادير و امثال اين‏ها به اذن خالق اشياء تقدس و تعالى پديد آورد، بدين اعتبارش قوت مصوره خوانند.
و شيخ ابو على مى ‏گويد :

كه نوعى از قوت طبيعيه هست كه غايت فعل آن حفظ نوع است و آن متصرف در ام التناسل

چنانچه حاصل سازد از امشاج بدن جوهر منى را و بعده تصوير كند آن را به اذن خالق تبارك و تعالى. و مسكن اين نوع و مصدد افعال اين انثيان است.
و بدان‏كه فعل اين قوت مصوره به استخدام قوت غاذيه و ناميه تمام می‏گردد.
و فعل قوت ناميه به استخدام قوت غاذيه تمام می ‏شود و فعل قوت غاذيه به استخدام چهار قوت ديگر تمام می شود كه آن قوت جاذبه ما ينفع و ماسكه ما يليق و هاضمه مايحتاج و دافعه ما يفضل و يضره است.

و فعل اين چهار قوت به استخدام كيفيات اربعه مفرده بدنيه تمام مى‏شود،

خواه غريزى و خواه غير غريزى. و اين قواى اربعه مخدومات كيفيات در هر جزيى از اجزاى بدن حاصل ‏اند و استخدام هر كيفيتى از كيفيات هر عضوى در محل لايق برحسب اقتضاى طبيعت مى‏نمايد.

متن و ترجمه كتاب قانونچه في الطب ؛

ابن الياس شيرازى، منصور بن محمد، كفايه منصورى، رساله چوب چينى

خلاصة التجارب

 

روح نفسانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا