از روح بخاری چه میدانید؟

advanced divider
1

از روح بخاری چه میدانید؟

روح بخاری چیست؟

رُوح‏

اصطلاح فلسفى و عرفانى) يكى از مسائل مهم فلسفى كه افكار و انظار فلاسفه را بخود متوجه كرده است مسأله روح است كه هم از لحاظ ماهوى و هم وجودى مورد بحث قرار گرفته است در مورد اول كه بحث از لحاظ ماهوى باشد اقوال و آراء پراكنده و مختلفى اظهار شده است و هيچ كدام مسأله را بطور تحقيق حل نكرده‏اند شرايع و مذاهب نيز در مورد ماهيت و ذات روح ساكت شده‏اند چنانكه در قرآن مجيد است‏ «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي».

آنچه براى اهل نظر مسلم شده است آنكه غير از اعضاء و جوارح و ابدان مادى امر ديگرى هست كه منشأ احساسات و ادراكات و تعقلات و حركات و سكنات و فعل و انفعالات ارادى و غيره است و اين امر مسلم است كه منشأ ادراكات و تعقلات و آثار و خواص ديگر در تمام موجودات يكسان نيست و نيز مسلم است كه هر يك از موجودات را آثار خاصى‏ است كه موجب امتياز آنها از يكديگر است از اين جهت براى روح و نفس اقسام و انواعى قائل شده ‏اند «نفس جمادى، نباتى و حيوانى».

شيخ الرئيس در رساله معراجيه گويد:

مراد از روان نفس ناطقه است و از جان روح حيوانى.
فلاسفه عموما قائل به سه امر شده‏ اند قلب، روح‏ بخارى‏ و نفس يا روح مجرد و گويند قلب عبارت از جسم لطيف صنوبرية- الشكل است و مركب روح‏ بخارى‏ است كه روح حيوانى است و منشأ حيات و حس و حركت است و در تمام حيوانات هست و سارى در تمام اعضاء بدنست و روح‏ بخارى‏ مركب نفس است كه منشأ ادراكات كليه و تعقلات بوده و ذاتا مجرد است و بدين ترتيب روح حيوانى برزخ ميان قلب و نفس ناطقه است و واسط در تعلق نفس ناطقه با بدان است و در مقام تعريف آنها گويند:
روح حيوانى عبارت از لطيف شفافى است كه منبع آن تجويف چپ قلب است و واسطه در تدبير نفس است و روح انسانى امر لطيفى است كه مستند عالميت و مدركيت انسان است و راكب و متعلق بروح حيوانى ميباشد «ان النفس لا يتصرف فى الاعضاء الكثيفة العنصرية الا بتوسط مناسب و ذلك الوسط هو الجسم اللطيف النورانى المسمى بالروح النافذ فى الاعضاء بواسطة الاعصاب الدماغية». (از اسفار ج 4 ص 115) «فاعلم ان الجوهر النفس لكونه من سنخ الملكوت و عالم الضياء المحض العقلى لا يتصرف فى البدن الكثيف المظلم العنصرى بحيث يحصل منه نوع طبيعى وحدانى الا بتوسط مناسب و المتوسط بينها و بين البدن الكثيف هو الجوهر اللطيف المسمى بالروح عند الاطباء».
(از اسفار ج 4 ص 116) «النور الأسفهبدية لا يتصرف فى البرزخ الا بتوسط مناسبة ما و هى ماله‏اى للنور الاسفهبد مع الجوهر اللطيف الذى سموه الروح اى الحيوانى و هو بخار لطيف شفاف محدث من لطافة الاخلاط و خلاصتها على النسبة الفاضلة المخصوصه و منبعه تجويف الايسر من القلب».

(از ش ص 44) و بهمين معنى است كه كشاف گويد:

روح نزد اطباء جسم لطيف بخارى است كه از لطافت اخلاط و بخاريت آنها متكون شود.
(از كشاف ص 541) بعضى از روح نفس ناطقه را ميخواهند و آن دو را مترادف گرفته‏ اند.
(از كشاف ص 541- اخوان ج 3 ص 149 اسفار ج 4 ص 76).

بعضى گويند:

روح محل اوصاف حميده است و نفس محل اوصاف ذميمه.
(از اسفار ج 4 ص 7) بعضى گويند: روح عبارت از جبرئيل است چنانكه حضرت امير فرمودند
«الروح ملك من ملائكة الله»
. (از اسفار ج 4 ص 76) بعضى گويند: روح جوهر مخلوقى است كه الطف مخلوقات است.
(از اسفار ج 4 ص 77) بعضى روح و حيات را يكى دانند.
(از اسفار ج 4 ص 77)

در رسائل اخوان الصفا آمده است‏

«فاما النفس يعنى الروح فهي جوهرة سماويه نورانية حية فعالة بالطبع حساسة دراكة لا تموت و لا تفنى بل تبقى مؤبدة».
(از اخوان ج 3 ص 279) بعضى گفته ‏اند جزء لا يتجزى است و بعضى گفته‏اند جسم هوائى است و بعضى گفته‏اند دماغ است و اقوال ديگر.
(از كشاف ص 541) پس معلوم شد كه نفس ناطقه كه روح انسانى است از نظر فلاسفه مجزا و غير از روح حيوانى است و غير از قلب است زيرا قلب و روح حيوانى نوعى از اجسام و اجرامند و با فساد بدن از بين ميروند و آنچه باقى ميماند روح انسانى است زيرا روح بخارى بنا بر تعريفى كه شد جسم حار لطيفى است كه از لطائف اخلاط اربعه حادث ميشود و بدن قشر و غلاف آنست و روح بخارى روح نفسانى و حيوانى و طبيعى است و حامل قواى حيوان و نبات است و منبع آن قلب است.
روح بخارى را روح غريزى و روح طبى هم گفته‏ اند.

صدر الدين

در عين حال كه ميان آنها فرق و امتياز گذارده است آن نوع تفكيك و جدائى كه فلاسفه ديگر قائل شده‏اند قبول ندارد و گويد: روح علوى سماوى از عالم امر است و روح حيوانى بشرى از عالم خلق است و محل روح علوى است و روح حيوانى جسمانى است و حامل قواى حس و حركت است و اين روح در ساير حيوانات هم منبع فيضان قواى خاص است و روح علوى در روح حيوانى ساكن شده و آن را متطور به نفس ميكند زيرا نفس در اعضاء كثيفه عنصريه تصرف نمى‏كند مگر بواسطه امر مناسبى و آن امر مناسب واسطه جسم لطيف نورانى است كه بنام روح خوانده ميشود

و نافذ در اعصاب است بواسطه اعصاب «ان الروح العلوى السماوى من عالم الامر و الروح الحيوانى البشرى من عالم الخلق و هو محل الروح العلوى و مورده و اما لروح الحيوانى جسم لطيف حامل لقوى الحس و الحركة و هذا الروح لسائر الحيوانات و منه يفيض قوى الحواس .. و سكن روح العلوى الى الروح الحيوانى و صيره نفسا و يتكون من سكون الروح الى النفس و القلب و اعنى بهذا القلب اللطيفة التى محلها المضغة اللحمية فالمضغة اللحمية من عالم الخلق و هذه اللطيفة من عالم الامر (اسفار ج 4 ص 78) روح عبارت از القا آتى است كه از عالم غيب بوجه مخصوص بقلب ميرسد

(تاريخ تصوف ص 647) هجويرى گويد:

در هستى روح شكى نيست و لكن در چگونگى آن اختلاف است و «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» اشارت بهمين معنى است و گروهى گويند روح حياتى است كه بدن بدان زنده شود و گروهى ديگر گويند غير از حياتست و حيات با آن يافت شود و حضرت رسول فرمودند
«خلق الارواح قبل الاجساد»
. (از كشف المحجوب ص 335- لمع ص 351).

بعضى گويند روح در جسد مانند نار است در حطب، روح را از آن جهت روح گويند كه منشأ زندگى و منبع فيضان حياتست بر جميع‏
قواى نفسانى.

(از شرح قيصرى 41)

و بالجمله روح جوهرى است نامرئى و نامحسوس و بسيط و مدبر و از امور الهى است و زوال ناپذيرست و روح بر چند نوعست. روح حيوانى، انسانى و نباتى رجوع شود باصطلاحات فلسفى در كلمه نفس و روح.
در شرح گلشن راز است كه روح را از آن جهت روح گويند كه بذات خود زنده است و زنده‏كننده غير است.
(از شرح گلشن راز ص 4)

ابن يزدانيار گويد:

«الروح مزرعة الخير لانها معدن الرحمة و النفس و الجسد مزرعة الشر لانها معدن الشهوة و الروح مطبوعة بارادة الخير و النفس مطبوعة بارادة الشر و هو مدبر الجسد و العقل مدبر الروح».
(از طبقات ص 408) در انسان كامل آمده است بدان كه آدميان در اين عالم سفلى مسافرانند از جهت آنكه روح آدمى را كه از جوهر ملائكه سماوى است از عالم علوى باين عالم سفلى بطلب كمال فرستاده ‏اند، تا كمال خود را حاصل كند.
(از انسان كامل ص 53)

غزالى گويد:

بدان كه روح آدمى دو روح است يكى از جنس روح حيوانى فائت و يكى از جنس روح ملائكه كه آن را روح انسانى نام كنيم، و اين روح حيوانى را منبع دلست و آن گوشت كه در جانب چپ نهاده است و وى چون بخار لطيف است از اخلاط باطن حيوان و وى را مزاجى معتدل است.
(از كيمياى سعادت ص 85)

شاه نعمت الله گويد:

روح انسان كامل، كليست و قديم بقدم زمانى و حادث بحدوث ذاتى و روح منطبعه او صورت جسمانيه حادثه زمانيه است و روح كلى متعلق باخلاق الهيه و مصور بصورت «ان الله خلق آدم على صورته» است در اشعه است: «الروح خلق من نور العزه».
(از حاشيه اشعه 164)

در رساله قشيريه است كه بعضى گويند

روح حيات است و بعضى گويند اعيان مودعه در قوالب است كه در حال خواب از بدن خارج و بعد رجوع ميكند.
(رساله قشريه ص 45)

قيصرى گويد:

آنچه را حكماء عقل مجرد گويند اهل الله روح نامند و از اين جهت است كه بعقل اول روح القدس گفته‏ اند.

قلب عبارت از موجود صنوبرية الشكل است و يا لحم صنوبرية الشكل است و يكى از اعضاء رئيسه انسان است و محل تعلق و تصاعد روح‏ بخارى‏ است و موضوع جريان و رسوخ خونست در بدن حيوان و انسان.

قلب داراى معانى بسيارى است از جمله:

گوشت صنوبرى شكل كه در پهلوى چپ قرار دارد (دل).
روح حيوانى كه از قلب منبعث شده در جميع بدن سارى ميگردد.
نفس ناطقه انسانية كه بگمان حكماء و بعضى از متكلمين مجرد است و تعلقش به بدن اول به بخار لطيفى است كه از قلب منبعث مى‏شود.

شكى نيست كه يكى از مهمترين اعضاء حيوان و انسان قلب است

كه مركز حيات و فعاليت‏هاى حياتى حيوان است از اين جهت است كه حكماء طبيعى گفته‏اند اولين عضوى كه در انسان متكون شده است قلب است و بعضى گويند كبد است و بعضى گويند روح حيوانى است (از اسفار ج 3 ص 33، 134) كلمه قلب در ادوار مختلف و نزد افراد و طبقات مختلف معانى متعددى پيدا كرده است

عده ای از فلاسفه گويند:

قلب- لطيفه ‏ايست روحانى ربانى كه متعلق بقلب جسمانى صنوبرية الشكل است (از دستور ج 3 ص 91).
عرفا گويند: روح انسان باعتبار آنكه متحول بين دو وجه است يكى آنكه يلى الحق است و مستفيض از حق است و وجهى كه يلى النفس است قلب گويند (از كشاف ص 117)

قيصرى گويد:

آنچه را حكما نفس‏ مجرد ناطقه خوانند اهل اللّه قلب نامند (شرح قيصرى بر فصوص ص 10) و بالاخره در عرفان روح انسان را باعتبار آنكه متحول بين دو وجه است يكى آنكه «يلى الحق» است و مستفيض از حق است و وجهى كه «يلى النفس» است قلب گويند.
و بيان شده است كه قلب اطلاق بر چند معنى شود 1 لحم صنوبرى الشكل كه مخصوص تمام حيوانات و بهائم است 2 لطيفه ربانى كه متعلق بقلب جسمانى است 3 جوهر نورانى مجرد كه متوسط بين روح و نفس است.

درباره چگونگى رسيدن فيض از عقليات

و مجردات به اجسام طبيعى مادى همواره مسأله مشكل بوده است زيرا بين ماده و جسمانيات و ارواح عقليه مجرده سنخيت وجود ندارد ازين رو فلاسفه قايل به حدّ فاصل و برزخ شده ‏اند كه از جهتى با اجسام و ماده سنخيّت داشته باشند و از جهتى با مجردات فلاسفه دو برزخ و واسطه بين مجردات و ماده براى افاضه فيض از مجردات به ماديات قايل شده ‏اند. برزخ اول جسم لطيف نورانى است كه‏
روح نافذ در اعضاى بدن به واسطه اعصاب دماغى مى‏باشد اين روح از لطافت اخلاط و بخاريت آن به وجود مى‏آيد كه روح‏ بخارى‏ نامند. براى اين امر متوسط امر متوسطى ديگر فرض كرده ‏اند كه خون صافى لطيف باشد.

ملا صدرا گويد

برزخ مثالى حد فاصل بين نفس ناطقه و روح حيوانى است و خون صافى لطيف برزخ بين آن دو است و بالجمله وى گويد: بخار متصاعد از شريان قلب روح بخارى است كه حد فاصل بين ماده و نفس است و واسطه‏اى در تأثير نفس است. «1»

ملا صدرا گويد: هر حقيقتى كه جامع تمام مراتب وجود باشد مانند انسان كه شامل اجزاى اعلاى وجود است و هم ادنى مانند ماده بدن، ناگزير در مقام ارتباط بين آن دو، بايد امرى باشد متوسط بينابين و نيز بين هر دو طرف ادنى و اعلاى ديگر در مرتبه ديگر (چون باز هم بين ادنى و آن حد وسط تناسب لازم است) واسطه ‏اى و برزخ ديگر لازم است و ازين روست كه در انسان قوت‏ها گوناگون است.

نفس ناطقه كه روح انسانى است از نظر فلاسفه مجزا و غير از روح حيوانى است و غير از قلب است زيرا قلب و روح حيوانى نوعى از اجسام و اجرامند و با فساد بدن از بين مى‏روند و آن‏چه باقى مى‏ماند روح انسانى و نفس ناطقه است و آن‏ها هر يك «بدن و روح» منفك از ديگرند.

زيرا روح‏ بخارى‏ بنابر تعريفى كه شده است جسم حار لطيفى است كه از لطايف اخلاط اربعه حادث مى‏شود و بدن قشر و غلاف آن است و روح‏ بخارى‏ روح نفسانى و حيوانى و طبيعى است و حامل قواى حيوان و نبات است و منبع آن قلب صنوبرية الشكل است.

روح‏ بخارى‏، خصوصا [روح‏] دماغى كه اعتدال بيشتر يافته، به سبب كسر سورت حرارت قلبى برودت زمهرير دماغى، به جاى فلك است، در انسان و مانند اين است دارائى مثل «آب» و «ارض» و «نار» و «هوا» به كرّات و مرّات، تا برسد به اخلاط كه «بلغم»، مانند آب و «سوداء»، مانند ارض و «صفرا»، مانند آتش و «دم» مانند هواست، خصوصا دماء آورده و شرايين و ابخره آنها.

«روح» كه قدسى نگشت و «نفس» كه ناطق‏ روح‏ بخارى‏ و نفس سائله باشد

نامه حق است دل، به حق بنگارش‏ نيست روا، پر نقوش باطله باشد

نى ز ملك جو نشان، و نى به فلك پوى! ره به سوى او، نفوس كامله باشد

حيات حاجت بروح دارد

و مقصود متكلمان از روح روح حيوانى مصطلح اطبا است يعنى بخارى كه از قلب برآيد و در عروق وريد و شرائين پراكنده گردد. اطباى قديم آن را بخارى سارى ميدانستند و ناقل قوى از اعضا بقلب و از قلب بدماغ و از جمله استدلال بر وجود او ميكردند كه انسان وقتى سخت گرد خود بگردد چند بار و ناگهان ساكن شود باز احساس گردش ميكند و اين گردش البته در جرم دماغ نيست بلكه در روحى است كه خلاياى دماغ را پر كرد همچنانكه اگر ظرف آب را بگردانند و يكباره نگهدارند آب هنوز در ظرف ميگردد روح نيز در دماغ همين حكم دارد هنگام چرخيدن انسان ميگردد و چون يكباره ساكن شود بازميگردد و البته اين روح غير روح مجرد است كه حكما و علماى دين معتقدند و پس از بدن باقى است هر چند بعضى ساده‏لوحان همين روح‏ بخارى‏ را روح الهى پنداشته‏ اند.

شيخ در مبدأ و معاد در شرف تصويب رأى فارابى است

كه گفته است اين اهل علم كسى است كه گزاف نمى‏گويد. و در عبارات مذكور از كتب ياد شده مكرر تذكر داده است كه تعلق روح انسانى پس از مفارقت از بدن عنصرى بدان اجرام قريب به روح‏ بخارى‏ از حيث صفا و لطافت، بدان نحو نيست كه آن جرم بدن روح مفارق گردد تا تناسخ باطل لازم آيد، بلكه همين اندازه كه آلتى موضوع تخيل روح گردد چون تعلق را عرض عريض است. و مراد از روح كه گفته است «مقارنا لمزاج الجوهر الذى يسمى روحا»، روح‏ بخارى‏ است.

روح طبیعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا