اسطقس ها و ارکان
عناصر چهار گونه اند: آتش كه گرم و خشك، هوا كه گرم و نمور، آب سرد و نمور و زمين سرد و خشك مىباشد. اين سخن را مادريوس[1] رد كرده است و گفته: مايه هاى نخستين چهار گونه اند آتش گرم، هوا سرد، آب تر و خاك خشك مى باشند.
[1] . فبادريوس، تبادوريوس، مادروس پزشكى يونانى و ناشناخته
هيولى[1] و ماده ى بسيط (نخستين) است. برخى از پيشينيان به عنوان چيزى موهوم و ناموجود گزاره كرده اند كه اين سخن نادرست مى باشد. اسطقسها حسگرهاى ما را مى سازند و آفريدگار همه آدميان و جانوران را از آن آفريده است، و چنانچه تركيب آنها تجزيه شوند به مايه هاى نخستين خويش باز مى گردند. پايدارى هر چيز در اين جهان به اين چهار اسطقس يا عنصر اوليه (مايه) بسته است كه از آن ساخته مى شود و پديد مى آيد. زمان و افق هاى چهارگانه نيز بر پايه ى آن دسته بندى مى شوند پس افق خاور گرم و خشك، جنوب گرم و تر، باختر سرد و تر و شمال سرد و خشك است.
[1] . هيولى: ن. ك« هيولى» در نمايه واژگان، ماده نخستين كه سازنده همه ى چيزهاست. مانند پنبه كه از آن لباس و چوب كه از آن كمد و در ساخته مى شود. نزد پيشينيان ماده ايست كه نه شكل و نه صورت ويژه اى دارد ولى توانايى شكل پذيرى همه چيزها را داراست. هيولى ماده ايست كه تمام بخشهاى گوناگون جهان مادى از آن ساخته مى شود.
اركان[1]، اجسامى يكسان[2] كه اجزاى نخستينِ بدن انسان و ديگر موجودات را تشكيل مى دهند، و به اجسام با صورتهاى (نوعيّه)[3] گوناگون تجزيه نمى گردند و اجسام مركب، پس از تجزيه به اين اركان منقسم مى گردند[4].
در اثر امتزاج اين عناصر با يكديگر، انواع از موجودات با صورتهاى نوعى مختلف به وجود مى آيند، طبيب بايد از جانب دانشمند طبيعى بپذيرد كه عناصر فقط چهار چيز است: دو عنصر سبك، آتش و هوا و دو عنصر سنگين، آب و زمين.
- زمين، جرمى يكسان[5] كه جايگاه طبيعى آن مركز همه عناصر است و در آن مكان به سرشت خود ساكن مى باشد و هرگاه قطعه اى از آن به اجبار جدا گردد، به سرشت خويش بدان باز خواهد گشت[6]؛ اين همان سنگينى مطلق است.
[1] به جسم به اعتبار اين كه جزء بالفعل مركّب است« ركن» اطلاق مىشود و به اعتبار اين كه تركيب از آن آغاز مى گردد« عنصر» اطلاق مى شود و به اعتبار اين كه مركب با تحليل به آن منتهى مى گردد« أسطقس» اطلاق مى شود( تحفه سعديه، ج 1، ص 54).
[2] واژه« بسيط» كه در تعريف عناصر آورده شده دو معنا دارد: 1. آنچه جزء ندارد مانند نقطه در هندسه. 2- آنچه داراى اجزاى متشابه مى باشد، كه در عناصر معناى دوم مراد مى باشد كه جرجانى از آن به يكسان تعبير نموده است.
[3] مقصود از صور نوعيه كه در تعابير حكما آمده، اشكال و انواع مختلف از موجودات مى باشد، در واقع پس از تركيب عناصر و متعاقب به وجود آمدن امزجه، صور نوعى بر ماده ثانوى( ماده+ صورت جسمى) افاضه مى گردد و اين صور نوعى مقوم جوهر بوده و در واقع منشأ همه اختلاف انواع موجودات و صدور آثار مختلف از اشيا مى باشند. برخى از حكما صور نوعى را از عوارض مى دانند.
[4] چون هر يك از مركّبات را در قرع و انبيق وابگذاريم، همان عناصر را باز مى يابيم لذا صورتهاى نوعى از عناصر فاسد نگردد بلكه استحاله پذيرد و كيفيتهاى عنصرى آنها شكسته مى گردد( اقتباس از عيار دانش، ص 145).
[5] برخى از تعبير يكسان( بسيط) كرويت زمين و فقدان طعم و بو و رنگ را كه از لوازم مركبات است، استفاده نموده اند چنان كه قطب الدين شيرازى در تحفه سعديه، ص 58 نقل نموده، لذا با اين تعبير مقصود عناصر در حال خلوص مى باشد، چنان كه ابن سينا در شفاء بدان تصريح نموده و در انتهاى بحث اركان آن را آورده ايم.
[6] اين سخن بر اساس نظريه حكما درباره ميول عناصر به احياز( جايگاهها) خود مى باشد، اگر سنگى را به هوا پرتاب كنيم به زمين بازمى گردد و دود و بخار به سمت بالا( عنصر آتش) مى رود بر اين مبنا ابن سينا در اشارات نظريه ميل اجسام را پذيرفته و نظريه جاذبه( زمين) را كه در بين برخى از حكما مانند ثابت بن قره، طرفدار داشته، رد كرده است.( گزيده از ترجمه كشف المراد شرح تجريد الاعتقاد، علامه شعرانى، ص 198)
«اسطقس»، اصلا كلمه اى يونانى[1] است كه افلاطن آن را در اصطلاحات علمى وارد كرده و آن معنى «اصل» دارد. اسطقس در برابر ركن و عنصر، جزء و اصلى را گويند كه تركيب مركّب از آنست. «اسطقس جسم اوليست كه با اجتماعش با اجسام اول مخالف نوع وى اسطقس آن اجسام ناميده ميشود و براى اين گويند كه اسطقس آخرين چيزى است كه تحليل اجسام بآن رسد» (ابن سينا، رساله حدود ص 85؛ نيز رش: گواشن، لغتنامه زبان فلسفى ابن سينا ص 5؛ الهيات كتاب الشفاء ص 536 …) اسطقس بر حسب اعتبارات مختلف به هيولى و مادّه و عنصر اطلاق ميگردد و احيانا بر كن و مادّه بسيط و جزء بسيط و مايه و آخشيج و آخشيگ و گوهر نيز تعبير ميشود.
ص 57 س 3- «چهار اسطقس»، رأى بچهار اسطقس يا چهار عنصر كه بنظر قدما جهان از آنها متشكل شده است تاريخى طولانى دارد.
در ميان هندوان و ايرانيان (بوندهشن بند 30 فقره يك- ويديوداد فرگرد چهار بند 187) اين عقيده رواج داشت. در يونان اول كسى كه چهار عنصر يعنى آتش و هوا (يا باد) و آب و خاك (يا زمين) را مجتمعا در نظر گرفته و آنها را اصل تركيب مواليد (معادن و نباتات و حيوانات) دانسته امپدوكلس (انباذقلس- انبذكلس) است پيش از او فلاسفه ديگر
از جواهرى ابتدائى و اصيل كه همه چيز از آنها تركيب يافته بحث كرده اند لكن آن جواهر را صاحب صفت خاص عناصر امپدوكلس كه عدم استحاله باشد ندانسته اند.
فلاسفه مذكور بچهار عنصر امپدوكلس آشنائى داشتند و بتفاوت هر يك از آنها را مادّه اصيل مى پنداشتند ولى آنها را از جواهر ديگر جدا نكرده و مجتمعا جواهر ابتدائى و اصول مركبات نشمرده بودند تنها پارمنيدس دو از آن چهار را در قسم مظنونات از فلسفه خود جواهر اصلى ابتدائى خوانده است.
سه عنصر از عناصر چهارگانه امپدوكلس در فلسفه تاليس (آب) و انكسيمنس (هوا) و هراكليتوس (آتش) مادّه ابتدائى و وجود اصيل شناخته شده و عنصر خاك در مذهب فلسفى كسنفانس و پارمنيدس داخل گشته است.
امپدوكلس چهار عنصر را اصلى و ابتدائى شمرده ولى بحقيقت آن چهار را بدو يعنى آتش و هوا تقليل داده است در نزد وى هر چهار عنصر قديم و باقى اند و همگى بدون آنكه طبعشان تغيّر يابد در آميزشهاى مختلف با نسبتهاى متفاوت شركت ميجويند و هر يك از آنها طبيعتى خاص دارد. امپدوكلس خواص عناصر و وجه امتياز هر يك را از ديگران ذكر نكرده ولى آتش را گرم و روشن و هوا را لطيف و شفّاف و آب را سرد و تيره و خاك را گران و درشت شمرده است.
افلاطن و ارسطو اولين كسانى هستند كه طبيعت عناصر را معين كرده براى آنها جايگاه طبيعى شناخته اند، رش: تزلر:
فلسفه يونانيان (ترجمه فرانسه) ج 2 ص 207- 210).
ارسطو خود نظريّه چهار عنصر را قبول و آن را با تصرّفاتى در طبيعيّات داخل كرده و موجب بقاى آن در طول چند قرن شده است در مشرق پيروان مذهب ارسطو رأى استاد را در اين باب پذيرفته و آن را با اطناب
قراضه طبيعيات، متن، ص: 159
و تفصيل در تأليفات خود آوردهاند.
چهار عنصر در ميان نويسندگان از حكما و پزشكان و ادبا و شاعران بالفاظ مختلف تعبير شده و ما اين جا بدون ادعاى استقصا و تتبع كامل براى توفير وقت علاقه مندان بعضى از آنها را با ذكر يكى دو مأخذ مى آوريم:
آخشيجان[2] (برهان قاطع در لغت آخشيگ).
اجسام بسيطه (درّة التاج ص 75).
اجسام چهارگانه (زاد المسافرين ص 128 س 16 و ص 148).
اجسام عنصرى (مصنفات افضل الدين كاشانى ص 165- 161).
اركان (رسائل اخوان الصفا: رساله حدود و رسوم ج 3 ص 364 و ج 1 ص 27 و كشف المحجوب سجزى ص 52).
اركان چهارگانه (جامع الحكمتين ص 92).
اسطقسات (كشّاف اصطلاحات الفنون تهانوى؛ تعريفات جرجانى؛ الهيات كتاب الشفاء ص 624).
اسطقسات اربعه (مقالة فى ان الاجرام العلوية ذوات النفس الناطقة از ابو سليمان سجستانى نسخه خطى).
اصول اول (مختار رسائل جابر بن حيّان ص 462).
اركان اربعه (رسائل اخوان الصفا ج 2 ص 150 و 107 و 321).
امّهات (رسائل اخوان الصفا ج 2 ص 107، زاد المسافرين ص 226 س 7؛ كشاف اصطلاحات الفنون).