روح طبیعی و قوت طبیعیة
جنس سوم روح طبيعى و حيوانى و نفسانى و بخارها كه در همه تن پراكنده است
و پيشينگان اين تركيب را به گرمابه ماننده كرده اند استخوانها را و رگها و پى ها را كه اندامهاى اصلى است به جاى ديوارها و آجرها و سنگ و خشت گرمابه نهاده اند
و خون و مغز را كه اندر رگها و استخوانها است و اخلاط ديگر را نيز كه در رگها و تجويفهاى تن است به جاى آب نهادن كه در آخرهاى گرمابه است
و ارواح طبيعى را و حيوانى و نفسانى را و بخارها كه اندر همه ى تن است به جاى هواى گرمابه نهادهان
– طَبيعيَّةٍ، و هى الّتى تَنفُذُ من الكَبِدِ في العُرُوقِ غَيرِ «4» الضَّوارِبِ إلى جَميعِ البَدَنِ.
– روح طبيعى آن است كه به وسيله وريدها «5» از كبد به همه نقاط بدن می رود.
قوت طبيعى در جگر است و مركب او روح طبيعى است و آن مخدومه باشد براى بقاى نوع يا شخص يا خادمه باشد
اما محذومه كه او متصرف است از براى بقاء شخص غاذيه و ناميه است
و غاذيه قوتى است كه در غذا تصرف كند تا او را مشابه جوهر بدن گرداند و متصل و ملتصق به اعضاء كند
و ناميه قوتى است كه آنچه غاذيه آن را حاصل كرده باشد در اقطار بدن بر وضع و تناسب طبيعى صرف می كند تا به كمال مقدارى و غايت نمائى كه نوع مزاج او مقتضى به آن است برسد
و مخدومه كه متصرف است براى بقاء
نوع هم دو نوع است مولده و مصوره :
مولده آن است كه از خون صالح و رطوبت ثانيه تحصيل منى كند و او را مستعدل قبول صورت انسان كند
و مصوره آن است كه به اذن خالق تعالى عز اسمه اعضا را شكل مصور گرداند و تجاويف و مفاصل آن پيدا كند
اما خادمه چهار است :
اول جاذبه است و آن قوتى است كه در اعضاء موجود است تا آنچه مناسب باشد جذب كند
دوم ماسكه است و آن قوتى است كه آن جذب را نگاه دارد و تا با ضمه در او عمل كند
سوم هاضمه است و آن قوتى است كه آن مجذوب را مستحيل گرداند و مهياء آن سازد كه غاذيه آن را تصرف كند
چهارم دافعه است و آن قوتى است كه آنچه تغذيه بدن فضله باشد و صلاحيت غذا نداشته باشد مندفع گرداند و كيفيات اربعه خوادم اين چهاراند اما حرارت بالذات همه را خام است زيرا كه اين افعال حركات است و آن بيحرارت نبود
اما برودت بالعرض خادم ماسه است جهت استمساك و خادم دافعه نيز باشد جهت منع تحيل ريحى كه ممد دفع بود
و يبوست بالعرض خادم ماسكه است جهت قبض و خادم جاذبه و دافعه نيز باشد جهت تقويت روح كه حاصل قوت است و رطوبت بالعرض خادم هاضمه است جهت تسئيل فضلات
و جاذبه و ماسكه و هاضمه و دافعه خوادم غاذيه و ناميه خاومان مولده آمد
و منشا و مولد روح مطلقا دل باشد
و اين چنان بود كه لختى از خون طبيعى نضيج از جگر بدل اندر آيد و در جوف ايسر دل نضجى ديگر يابد و لطيف گردد و جوهرى شود بخارى نورانى
پس قسمى از ان در دل و شرائين بماند و آن را روح حيوانى گويند و آن با حار غريزى از طريق شرائين باعضا رسد
و قسمى بجگر اندر آيد و آن را روح طبيعى گويند و آن با خون از طريق عروق باعضا رسد
و قسمى بدماغ اندر آيد و آن را روح نفسانى گويند و آن از طريق اعصاب باعضا رسد
و هريك ازين اصناف ارواح عامل بود از انواع قواى بدنى چنانچه بتفصيل بعد ازين مبين گردد جهت احتياج اين حوامل در حركت از مبادى بمقاصد بمحرك و احتياج آن كيفيات كه قوتهاى حالت اند درين محل بحاملى در انتقال از مبادى بمقاصد كه محل آن روح طبيعى است، دو قسم بود:
اول قوت متصرفه در غذا باشد از جهت بقاى كمال شخص.
و اين تصرف اگر براى غذا دادن بدن بود، چنانچه جوهرى قابل از غذاى بالقوت تحصيل نمايد كه آن را كيموس و خلط گويند و آن را بر اعضا بچسباند و به اجزاى بدن شبيه گرداند.
بدين اعتبارش قوت غاذيه نامند و اگر تصرف براى ازدياد بدن بود در طول و عرض و عمق به نسبتى كه مقتضاى نوع است، بدين اعتبارش قوت ناميه خوانند.
ديگرى قوت متصرفه در غذا بود بلكه در رطوبات ثانيه از جهت بقاى نوع و اين تصرف اگر بر وجه توليد منى بود چنانچه جدا كند از امشاج و مختلطات بدن جوهر منى را بدين اعتبارش مولده مطلق گويند.
و اگر بر وجه حاصل گردانيدن امزجه مختلفه ضروريه بود در منى چنانچه در هر جزوى از آن مزاجى كه لايق عضوى از اعضا بود در جنين پديد آيد و بدين اعتبارش هم مولده دانند ليكن اكثر مغيره اولیاش خوانند.
و اگر تصرف بر وجه تشكل اجزاى منفصله باشد چنانچه در منى مستقر در رحم تخطيط اعضا و تشكيل و تجويف و ملاست و خشونت و مقادير و امثال اينها به اذن خالق اشياء تقدس و تعالى پديد آورد، بدين اعتبارش قوت مصوره خوانند.
و شيخ ابو على مى گويد :
كه نوعى از قوت طبيعيه هست كه غايت فعل آن حفظ نوع است و آن متصرف در ام التناسل
چنانچه حاصل سازد از امشاج بدن جوهر منى را و بعده تصوير كند آن را به اذن خالق تبارك و تعالى. و مسكن اين نوع و مصدد افعال اين انثيان است.
و بدانكه فعل اين قوت مصوره به استخدام قوت غاذيه و ناميه تمام میگردد.
و فعل قوت ناميه به استخدام قوت غاذيه تمام می شود و فعل قوت غاذيه به استخدام چهار قوت ديگر تمام می شود كه آن قوت جاذبه ما ينفع و ماسكه ما يليق و هاضمه مايحتاج و دافعه ما يفضل و يضره است.
و فعل اين چهار قوت به استخدام كيفيات اربعه مفرده بدنيه تمام مىشود،
خواه غريزى و خواه غير غريزى. و اين قواى اربعه مخدومات كيفيات در هر جزيى از اجزاى بدن حاصل اند و استخدام هر كيفيتى از كيفيات هر عضوى در محل لايق برحسب اقتضاى طبيعت مىنمايد.
متن و ترجمه كتاب قانونچه في الطب ؛
ابن الياس شيرازى، منصور بن محمد، كفايه منصورى، رساله چوب چينى
خلاصة التجارب