تعریف مزاج از منظر لغت و اصطلاح

advanced divider

تعریف مزاج از منظر لغت و اصطلاح

تعریف مزاج  آميزه ‏ها نه‏ گانه‏ اند يكى هماهنگ (معتدل) و هشت تا ناهماهنگ اند كه از هماهنگى بيرون مى‏ باشند، چهار تاى آن تنها كه گرم، سرد، تر، خشك و چهار تا تركيبى كه گرم و خشك، گرم و تر، سرد و خشك و سرد و تراند.

ببايد دانست كه هر جسمى كه فروسوى كره ماهست آميخته و سرشته است از چهار مايه كه آن را اركان گويند و عناصر نيز گويند و هر مايه را كيفيتى است و كيفيت بپارسى چگونگى باشد و حكما اين كيفيت را صورت گويند و طبيعت نيز گويند[1] و كيفيت‏ها هر چهار ضد يكديگرند[2] و گوهر همه مايه ‏ها يكسانست‏[3] و هر چهار بدين كيفيت‏ها مخالف يكديگراند و كيفيت‏ها اثركننده است‏[4] و گوهرها

اثر پذيرنده‏[5] و هريك بكيفيت خويش اندر گوهر يكديگر اثر كنند و گوهرها از كيفيت يكديگر اثرپذيرند و هرگاه كه دو ضد اندر يكديگر اثر كنند[6] اگر يكى غلبه كند و قويتر آيد اين را كه قوت و غلبه او را بوده است كاين گويند و آن را كه غلبه بر وى بوده است فاسد گويند[7] و اگر دو كيفيت با يكديگر بازكوشند و هريك اندر گوهر يكديگر اثر كنند و گوهر هر دو از حال بگردد آن را استحالت گويند و بدين استحالت قوت هر دو شكسته شود و كيفيتى ميانه پديد آيد آن را مزاج گويند[8]

و اگر از چهار كيفيت كه اركان است كه يكى گرم است و دوم سرد و سيّم خشك و چهارم تر دو كيفيت با يكديگر بازكوشند و برابر آيند و آن دو ديگر كه بماند يكى قويتر آيد و يكى ضعيف‏تر مزاج اندر آن دو كيفيت كه برابر آيد معتدل باشد و اين دو كيفيت ديگر كه يكى قويتر آيد و ديگر ضعيف‏تر مزاج را بدين كيفيت قويتر باز خوانند چنانكه اگر در سردى و گرمى معتدل باشند

و خشكى بر ترى غلبه كند گويند مزاج خشك است و اگر ترى بر خشكى غلبه كند گويند مزاج تر است و اگر اندر ترى و خشكى معتدل باشد و گرمى بر سردى غلبه كند مزاج گرم است و اگر سردى بر گرمى غلبه كند گويند مزاج سرد است

اين نوع مزاج‏ها را مزاج مفرد گويند و اين چهار مزاج مفرد است كه ياد كرده آمد و افزون از اين مزاج مفرد نيست از بهر آنكه اركان از اين چهار افزون نيست و هرگاه كه هيچ دو كيفيتى با يكديگر برابر نيايند ليكن دو كيفيت غالب شود و دو مغلوب چهار مزاج مركب پديد آيد:

گرم و خشك و گرم و تر و سرد و خشك و سرد و تر و فزون تر از اين ممكن نيست از بهر آنكه اگر مزاج پنجم صورت بندد واجب كند كه اندر آن مزاج يك كيفيت اندر يك حال هم غالب باشد و هم مغلوب و اين محال است از بهر آنكه ممكن نيست كه مزاجى باشد گرم و سرد يا مزاجى باشد خشك و تر؛ و ممكن است كه اندر بعضى جسم‏ها هر چهار كيفيت با يكديگر بازكوشند و هر چهار برابر آيند تا كيفيتى راست پديد آيد كه آن را معتدل راستين گويند يا معتدل حقيقى پس چون اندر مزاجها نگاه كرده شود مزاج نه است يكى معتدل و چهار مفرد و چهار مركب چنانكه ياد كرده آمد و مزاج معتدل از روى قسمت عقلى معتدل راستين باشد

معتدل راستين چيزى باشد كه تركيب اجزاى اركان اندر وى راستا راست باشد و قوت كيفيت‏ها با يكديگر برابر باشد و اين اعتدال اندر جهان موجود نيست و نزديك طبيبان معنى معتدل تمامى بخش هر اندامى است از هر كيفيتى و اين چنان باشد كه هر اندامى از اندامها يكسان‏[9] چندانكه او را بكار آيد از گرمى و سردى و خشكى و ترى يافته باشد و مزاجى كه او را شايد پديد آمده از بهر آنكه هر اندامى از اندامها يكسان را مزاجى و اعتدالى خاصه است و اگر مزاج اندامى بگردد بدان حد كه مزاج اندامى ديگر گيرد اعتدال او باطل شود چنانكه اگر مثلا مزاج استخوان بگردد و مزاج مغز گيرد[10] يا مزاج جگر گيرد اعتدال استخوان باطل شود

بدان سبب اعتدال همه تن باطل شود از بهر آنكه اعتدال همه تن آنست كه اندامهاى او هريك بر مزاج و اعتدال خاص خويش باشد چنانكه اندر آخر اين باب ياد كرده شود[11] و مزاج هر اندامى را اندر هر تن حدّى است و هرگاه كه بدان حد باشد معتدل باشد و اگر از آن حد بگردد و پيش‏تر و بازپس تر افتد اعتدال او باطل شود[12] و اين اعتدال اندامها كه بدين‏گونه ساخته شده است عنايتى بزرگست از آفريدگار تبارك و تعالى تا مزاج اندامى گرم و خشك چون دل با مزاج اندامى سرد و تر چون دماغ بازكوشد و برابرى كند

مزاج اندامى گرم و تر چون جگر با مزاج اندامى سرد و خشك چون استخوان برابرى كند تا چون مزاج اندامها همه با يكديگر برابرى كند همگى هر تن را مزاجى معتدل باشد[13] نه معتدل راستين ليكن اعتدالى كه آن تن بدان درست باشد و ببايد دانست كه همچنانكه هر اندامى را مزاجى خاص است هر تن را مزاجى و اعتدالى خاص است و از چندين هزار خلق كه‏ خداى تعالى آفريده است

هرگز دو تن بيك مزاج راستا راست نبوده است و نباشد

نبينى كه از چندين هزار تن كه در شهرى باشند هرگز دو تن را بالا و پهنا و توانائى و ناتوانى و دلاورى و بددلى و كم خورشى و بسيار خوردن و فربهى و نزارى و خوبى و زشتى و زيركى و نازيركى و آرزوها و عادتها و آوازها و رنگها هيچ دو بهم نماند و برافزودى اين‏همه بسبب برافزودى مزاجها است و اين از كمال قدرت و رحمت آفريدگار است تبارك و تعالى تا هركسى دوست و دشمن و خويش و بيگانه و آشنا و فرزند را زود بشناسد و تا مثلا حقى را كه جعفر باشد احمد نستاند فتبارك اللّه رب العالمين و ارحم الراحمين. و همچنين مردمان هر اقليمى و هر هوائى را مزاجى و اعتدالى خاص است مثلا مردمان هندوستان را مزاجى و اعتدالى است كه بدان تندرست باشند و مردمان صقلاب را مزاجى و اعتدالى ديگر است و بدان تندرست باشند و اگر هندو را مزاج بگردد و بمزاج صقلابى شود از اعتدال بيفتد و بيمار گردد و اگر صقلابى بمزاج هندو شود همچنين از اعتدال بيفتد و بيمار گردد.

 

و معتدل را با نامعتدل از هشت روى با هشت وجه قياس توان كرد:

اول

آنكه مزاج يك نوع از انواع موجودات با مزاج هرچه بيرون اوست قياس كنند چنانكه اگر مزاج مردم‏[14] را با مزاج ديگر موجودات كاين و فاسد[15] قياس كنند مزاج معتدل مزاج مردم باشد.

دوم

آنكه شخصى را از نوع انسان هم بافراد نوع او قياس كنند[16] و اندرين قياس نخست ببايد دانست كه اعتدال مزاج مردم را عرضى است فراخ يعنى برافزودى اندر مزاجها مردمان بسيار است و اين برافزودى را دو طرف است و هر طرفى را حديست كه اگر شخصى از آن حد بيرون افتد از مزاج مردمى بيرون شود و بر حال زندگى نماند اين دو طرف را بى‏شك ميانه باشد و اين ميانه بقياس بآنچه ميل باطراف دارد معتدل باشد و آنچه ميل باطراف دارد بقياس با اين ميانه معتدل نباشد.

سوم

آنكه صنفى را از نوعى باصناف آن نوع قياس كنند[17] و همچنانكه اعتدال اشخاص را عرضى است اعتدال اصناف را عرضى است ليكن اين عرض بدان فراخى نيست‏[18] و چون اصناف را با يكديگر قياس كنند بى ‏شك دو طرف و وسطى پديد آيد و صنفى كه وسط باشد بقياس باطراف معتدل ‏تر از هر دو طرف باشد.

چهارم

آنكه شخصى را از صنفى هم باشخاص آن صنف خويش قياس كنند[19] اندر اشخاص همچنان دو طرف و وسط پديد آيد اين وسط از اين صنف بقياس با اطراف اين صنف معتدل‏تر باشد.

پنجم

آنكه شخصى را از صنفى با شخصى هم از صنف او قياس كنند[20] مزاج آن شخص بقياس با تن او معتدل باشد و بقياس با شخصى ديگر معتدل نباشد از بهر آنكه هر شخصى را مزاجى و اعتدالى خاصه است چنانكه ياد كرده آمده است.

ششم

آنكه اندام‏ها را با يكديگر قياس كنند مزاج هر اندامى اندر حق خويش معتدل باشد و بقياس با اندامى ديگر معتدل نباشد چنانكه اعتدال استخوان آنست كه سرد و خشك باشد و خشكى او بيش از خشكى همه اندامها باشد اين مزاج استخوان را اندر حق او معتدل باشد و بقياس با ديگر اندامها معتدل نباشد و همچنين اعتدال دماغ آنست كه سرد و تر باشد و ترى او بيش از ترى همه اندامها باشد اين مزاج اندر حق دماغ معتدل است و بقياس با ديگر اندام‏ها معتدل نباشد.

هفتم

آنكه شخصى باشد كه مزاج همه اندام‏هاى او بر تمامى ‏ترين اعتدالى باشد اگر اين شخص را با اشخاص ديگر قياس كنند مزاج او معتدل ‏تر باشد.

هشتم

آنكه اين شخص كه اندر اعتبار هفتم ياد كرده آمد از معتدل‏ ترين صنفى باشد و اندر معتدل ‏ترين روزگارى از روزگار عمر چنانكه اندر باب مزاج سالهاى عمر ياد كرده آيد.

و ببايد دانست كه هرگاه مزاج انواع جماد و نبات و حيوان را بهم قياس كنند مزاج مردمان معتدل‏ تر باشد و هرگاه كه اصناف مردم را با يكديگر قياس كنند مردمان خط استوا معتدل‏ تر باشند بشرط آنكه مزاج مسكن ايشان بسببى از سبب هاى زمينى بنگردد چون كوه و دريا و غير آن‏[21] و از پس ايشان مردمان اقليم چهارم و از اشخاص مردمان معتدل ‏ترين شخص از معتدل‏ ترين صنفى بودند[22] و از اندام‏هاى مردم پوست معتدل‏ترست از بهر آنكه پوست باعتدال راستين نزديكتر است و از همگى پوست پوست كف دست و از پوست كف دست پوست سرهاى انگشتان و از جمله پوست‏هاى سرهاى انگشتان پوست سر انگشت تسبيح كن‏[23] باعتدال راستين نزديكتر است، از بهر آنكه پوست جسمى است از ليف عصب‏ها و رگهاى باريك بافته و حرارت آن رگها و حرارت خون آن و سردى ليف عصب‏ها از يكديگر معتدل گشته است و ميان ايشان مزاجى معتدل پديد آمده و بدين سبب ممكن است كه مردم از آب سرد و گرم كه راستار است بياميزند چنانكه هيچ‏يك بر ديگرى غالب نباشد از لمس آن آگاهى نيابد

چنانكه بسيار باشد كه مردم جراحتى‏[24] دارند يا ريش‏[25] يا رگ زده باشند و در خواب از آن جراحت يا از آن ريش يا از سر رگ خون گشاده شود و تن او آلوده گردد و در آن حال خبر ندارد مگر پس از زمانى كه ترى بيابد و خون سرد شود از بهر آنكه حرارت خون و حرارت آنچه از جراحت و از ريش گشاده شود مزاج تن مردم دارد و تن مردم حس لمس چيزى كه مزاج او دارد نيابد و تا گرم‏تر و سردتر از وى نگردد از لمس آن خبر ندارد آفريدگار تبارك و تعالى پوست مردم را باعتدال راستين نزديكتر كرد تا دستور او باشد بدريافتن و خبر دادن از چگونگى چيزهاى بسودنى و از بهر اينست كه مردم گرمى و سردى و نرمى و درشتى چيزها را بكف دست آزمايند خاصه بسر انگشت از بهر آنكه اين پاره از پوست او معتدل ‏ترست و چون حاكمى است كه بهيچ سوى ميل نكند تا هر چيزى را كه بسوى او ميل كند بشناسد زود و حكم كند كه آن چيز چگونه است و از اعتدال چند بگشتست و اين عنايتى بزرگ است از آفريدگار تبارك و تعالى تا چون گرمى و سردى هوا بپوست او رسد خويشتن را از هر دو نگاه دارد و تدبير آن بسازد و چون اندامهاى گرم مردم را و اخلاط را كه اندر تن اوست با پوست سر انگشت قياس كنند دل او گرمتر از همه باشد پس خون كه اندر شريانها باشد پس جگر پس صفرا پس خون كه اندر رگهاى ديگر باشد پس گوشت پس رگهاى شريان پس رگهاى ديگر پس پوست و چون‏[26] اندامهاى سرد را و اخلاط را بآن قياس كنند

بلغم‏ سردتر از همه باشد پس موى پس استخوان پس غضروف و غضروف چيزى است نرم‏تر از استخوان و سخت‏تر از پى و بر سر شانه دست و بر سر استخوان سينه و بر سر استخوان پهلوها پيداتر باشد پس رباط[27] پس وتر[28] پس غشاء[29] پس عصب پس نخاع پس دماغ و شرح اين نام‏ها از جزو دوم از گفتار چهارم كه اندر شناختن عضله ‏هاست گفته آيد ان شاء اللّه تعالى و چون اندام‏هاى تر و اخلاط را با سر انگشتان قياس كنند نخست بلغم است‏[30] پس خون‏[31] پس دماغ‏[32] پس فربهى پس شش پس جگر پس سپرز پس گوشت عضله پس گوشت گرده پس گوشت دل و چون اندامهاى خشك را با آن مقايسه كنند نخست موى است پس استخوان پس غضروف پس رباط پس وتر پس غشاء پس رگ پس عضله اى حركت پس دل پس عصبهاى حس و حركت. از اينجا توان دانست كه از تن مردم دل گرم‏تر است و بلغم سردتر و هم بلغم ‏تر تر است و موى خشك‏تر و هرگاه كه نهاد و پيوند اندامهاى مركب چون دست و پاى و غير آن درست باشد و مزاج اندام‏هاى يكسان همه باعتدال باشد قوت همه اندام‏ها و كار آن درست و تمام آيد و هرگاه كه نهادى يا مزاجى بگردد بدان اندازه خللى در قوت و در كار آن اندام پديد آيد و نهاد اندام‏هاى مركب آن‏وقت درست باشد كه مزاج اندام‏هاى يكسان معتدل باشد پس از اينجا توان دانست كه تندرستى را و درست اندامى را و تمامى كار هر اندامى را سبب نخستين آنست كه مزاج اندام‏هاى يكسان همه معتدل باشد باعتدالى خاصه كه هريك را هست و هرچه از آن اعتدال بگردد همه سستى و بيمارى و نقصان باشد.

 

پاورقی ها:

[1] – مثلا مى‏ گويند طبيعت خاك سرد و خشك، طبيعت آب سرد و تر، طبيعت هوا گرم و تر و طبيعت آتش گرم و خشك است.

[2] – گرمى ضد سردى و ترى ضد خشكى است.

[3] – يعنى كليه اجزاء عناصر مشابه يكديگرند

[4] – از چهار كيفيت كه گرمى و سردى و ترى و خشكى باشد، فقط دو كيفيت گرمى و سردى اثركننده( يا فاعل) است، مثلا حرارت آتش يخ را ذوب كرده و آب را داغ و سپس تبديل ببخار مى ‏نمايد، و اگر ميله آهنى را حرارت دهيم بر طول آن افزوده مى‏ گردد؛ همچنين سرما در كائنات اثر دارد، زيرا بطور محسوس مى‏بينيم كه برودت باعث انجماد آب شده و در فصل زمستان آثارى كه از سرماى هوا پيدا مى‏شود بر همه مشهود است؛ ولى خشكى و ترى( و بعبارت ديگر جامد و سيال بودن) كه دو كيفيت ديگر هستند تأثيرى در اجسام نداشته و نمى‏ توانند باعث تغيير آنها شوند، بلكه خودشان تحت تأثير حرارت و برودت قرار مى‏ گيرند، باين معنى كه حرارت مثلا، جامد بودن را از آهن سلب كرده و آن را مى‏تواند مايع كند، درصورتى‏ كه جامد بودن آهن نمى ‏تواند منشأ اثرى در اجسام باشد، به اين جهت مى ‏گويند كه گرمى و سردى فاعلند و ترى و خشكى منفعلند.

ابن سينا در كتاب شفا( فن سماع طبيعى) مى ‏گويد( به صفحه 729 ترجمه آن مراجعه شود):

« كيفيات ملموس اولى( كيفياتى كه با حس لمس درك مى ‏شوند و بر كيفيات ديگر مقدم هستند) چهار است كه دوتاى آنها يعنى گرمى و سردى فاعلند و بواسطه فاعل بودن، آنها را بفعلشان تعريف مى‏ كنند و مى‏ گويند گرمى آنست كه اجسامى را كه مختلفند از هم جدا مى ‏كند و اجسامى را كه متشابهند باهم جمع مى ‏كند و اين خاصيت آتش است و سردى آنست كه اجسام متشابه و غير متشابه را باهم جمع مى‏ كند و اين خاصيت آبست و دو كيفيت ديگر از اين چهار كيفيت يعنى ترى و خشكى منفعلند و بواسطه منفعل بودن تعريفشان بانفعالشان مى ‏شود و مى‏ گويند ترى كيفيتى است كه بواسطه او جسم بآسانى محصور مى ‏شود و شكل جسمى را كه بر او احاطه دارد مى ‏پذيرد و بزودى هم ترك شكل مى‏ كند( تعريفى است كه امروز در كتابهاى فيزيك از جسم مايع يا سيال مى‏كنند) و خشكى كيفيتى است كه بواسطه او جسم بدشوارى محصور مى ‏شود و از غير خودش بدشوارى قبول شكل مى ‏كند و بدشوارى هم آن را ترك مى ‏كند( تعريف جسم جامد در كتابهاى فيزيك امروز) و ازاين‏روست كه دو جسم تر بواسطه تماس بآسانى بهم مي چسبند و تا وقتى‏كه تماسشان محفوط است جدا شدنشان– دشوار بلكه غير ممكن است تا اينكه پيوستگى آنها بآسانى جدا شود و جسم خشك بخلاف اينست و ازاين‏رو دو كيفيت اول را فاعل و دو كيفيت دوم را منفعل مى‏ خوانند اگرچه گرم و سرد هريك در ديگرى فعل مى‏كند و از او منفعل هم مى ‏شود و همچنين هريك از تر و خشك هم در ديگرى فعل مى‏كند و هم از او منفعل مى‏شود و ليكن چون گرم و سرد را بتر و خشك بسنجند ديده مى ‏شود كه تر و خشك در گرم و سرد تأثير نمى ‏كند اما گرم و سرد در تر و خشك تأثير مى ‏كند.»

[5] – هر عنصر داراى كيفيت و ماده ‏اى( گوهرى) مى ‏باشد. كيفيت اثركننده و ماده اثر پذيرنده است، مثلا حرارت آتش در ماده يا گوهر آب اثر كرده آن را تبديل ببخار مى ‏كند.»

در صفحه 697 ترجمه« سماع طبيعى» براى توضيح اين قسمت چنين مى‏خوانيم:

« اجسام عنصرى چون باهم ملاقات كنند بعضى در بعضى فعل مى ‏كنند و هركدام از آنها بسبب صورتشان( كه آن را طبيعت يا كيفيت نيز گويند) فاعل است و بسبب ماده منفعل چنانكه شمشير تيزيش فعل مى ‏كند و آهنش كندى و فرسودگى مى ‏يابد.»

[6] – تركيب يا امتزاج دو جسم عنصرى بوسيله قواى متضاد آنها صورت مى‏ گيرد.

از يك طرف گرمى و سردى كه دو ضدند در يكديگر تأثير كرده، و از طرف ديگر ترى و خشكى نيز در يكديگر تأثير مى ‏نمايند.

[7] – اگر يكى بر ديگرى غلبه كند او را از نوع خود مى ‏سازد، مثل اينكه آتش چون بچوب برسد آن را مى ‏سوزاند، در اين صورت گويند چوب فاسد و آتش كائن شد.

[8] – در مقدمه اين گفتار راجع بچگونگى پيدايش مزاج بحث شد بآنجا مراجعه شود.

[9] – اندامهاء يكسان مانند گوشت و پوست و استخوان و عصب مى ‏باشند كه هركدام از آنها از اجزاء مشابهى تشكيل يافته و حكم بافت را در طب كنونى دارند.

[10] – و اين در صورتيست كه املاح معدنى( فسفات ترى كالسيك) استخوان بتحليل رفته و استخوان داراى حفره ‏ها و مجراهائى شده، عروق خونى جديد جانشين بافت استخوانى گردد، چنانكه در استئومالاسى ديده مى ‏شود. در چنين حالى كه رطوبت قسمت اعظم استخوان را فرامي گيرد قدما مى‏ گفتند، مزاج استخوان از خشكى بترى تبديل شده است.

[11] – اين مسئله كه پيوستگى هريك از اعضاء بدن را با ساير اعضاء و بالنتيجه تأثير هر عضو را نسبت بتمام بدن مى‏ رساند و امروزه در فيزيولوژى كاملا به ثبوت رسيده بر پزشكان قديم معلوم بوده است.

[12] – مثلا عمل قندسازى كبد در هر فرد يك وضع و ميزان معينى دارد كه طبيعى و فيزيو- لوژيك است؛ اگر از آن حد بگردد و بيشتر از عادى شود، گويند آن شخص كبدش زيادتر از عادى كار مى‏ كند، و اين وضعيت در كتب طب جديد بنام(Hyperhepatie ) ناميده شده، و اگر كمتر از عادى شود گويند كبد آن شخص كمتر كار مى ‏كند، و در كتب طب جديد بنام(Anbepatie ) ياد شده است؛ بنابراين تا وقتى ‏كه كبد بميزان طبيعى و حد معمولى كار مى ‏كند مزاجش معتدل است، و اگر كمتر يا بيشتر كار كند از اعتدال خارج مى ‏شود.

[13] – تضاد عملى اعضاء بدن در طب امروز نيز مورد قبول است، مثلا ترشح هورمون تيروئيد باعث ازدياد مقدار قند خون و ترشح هورمون لوزالمعده باعث نقصان عيار قند خون مى‏شود، و اعتدالى كه در بدن وجود دارد، در حقيقت نتيجه همين قبيل تضادها است؛ آنچه در طب قديم شبيه باين مسئله گفته مى‏ شد، منظور آنها تقريبا همين قضيه بوده است.

[14] – منظور مزاج افراد بشر است.

[15] – منظور مزاج جماد و نبات و حيوان مى ‏باشد.

[16] – منظور اينست كه مزاج يك فرد از افراد بشر را با ديگر افراد بشر قياس كنند.

[17] – مزاج مردم هر اقليم را با مزاج مردم اقليم ديگر كه داراى آب ‏وهوا و شرايط زمينى و جوى ديگر مى ‏باشد قياس نمايند؛ مثلا مزاج مردم هند را با مزاج افراد ترك قياس كنند؛ همچنين جنس مرد و زن و مشاغل مختلف( كسانى كه كارهاى بدنى مى ‏كنند مثل آهنگر و كسانى كه مشاغل فكرى دارند مانند دانشمندان) اصناف مختلف را تشكيل مى ‏دهند، و افراد هر صنف داراى مزاج مخصوص بخود مى ‏باشد.

[18] – زيرا در آنجا اختلاف بين مزاجهاى كليه افراد بشر مطرح است، و در اينجا بين افراد دو صنف، مثلا بين مرد و زن در يك منطقه؛ يا بين كودكان و بزرگسالان در يك منطقه.

[19] – مثلا مزاج صد تن از مردان هم سن يك منطقه را با يكديگر مقايسه نمايند يا صد تن از زنان را با يكديگر.

[20] – در اينجا بحد اعلاى محدوديت مى‏رسد زيرا مزاج يك فرد بخصوص از يك صنف را با مزاج يك فرد ديگر از همان صنف مقايسه مى ‏كند.

[21] – جمعى از قدما مزاج مردم خط استوا را معتدل‏ تر از مزاج مردم ساير مناطق مى‏ دانستند و علت آن را يكسان تابيدن اشعه خورشيد و تساوى روز و شب در تمام نقاط خط استوا ذكر مى ‏كردند، ولى بسيارى از دانشمندان قديم مزاج مردم منطقه خط استوا را بعلت گرماى شديد اين منطقه معتدل‏تر ندانسته و مزاج مردمان اقليم چهارم را كه بين خط استوا و قطب شمال واقع و امروزه آن را منطقه معتدله گويند باعتدال نزديكتر مى‏ دانستند.

[22] – و مزاج اين شخص در بين عموم افراد بشر از همه معتدل‏تر است.

[23] – انگشت اشاره يا سبابه است.

[24] – جراحت زخم غير چركى است.

[25] – ريش زخم چركى است.

[26] – امروزه بوسيله سوزنهاى ترموالكتريك كه حساسترين آلت براى تعيين درجات حرارت مى ‏باشد اختلاف درجه حرارت اعضاء مختلفه بدن را تعيين كرده ‏اند، مثلا يكى از سوزنهاى مزبور را در شريان رانى يك طرف و ديگرى را در وريد رانى طرف ديگر قرار داده و ملاحظه كرده ‏اند كه خون شريانى نيم درجه گرمتر از خون وريدى است همين آزمايش را پزشكان قديم با لمس پوست سر انگشت بعمل آورده و خون شريانى را گرمتر از خون وريدى يافته ‏اند، ولى قدما قلب را گرمترين اعضاء بدن مى ‏دانستند درصورتى‏ كه امروزه كبد را گرمتر مى‏ دانند، ناگفته نماند كه اختلاف درجات حرارت بين قلب و كبد ناچيز است زيرا خونى كه از كبد بوسيله وريد فوق كبدى خارج مى ‏شود بعلت فعاليت كبد گرمترين خونست و اين خون بلافاصله بوسيله وريد اجوف داخل قلب راست مى ‏شود؛ قلب بعلت گرماى اين خون و هم بعلت انقباضات پى در پى درجه حرارتش خيلى نزديك بدرجه حرارت كبد مى ‏باشد به‏ طورى‏كه اختلاف آنها نامحسوس است.

[27] -Ligament است.

[28] -Tendon است.

[29] -Aponevrose مى‏باشد.

[30] – بلغم يا لنف داراى 8/ 95 در 100 آبست( شيمى طبى تأليف‏Desgrez )

[31] – خون داراى 1 ر 79 در 100 آبست.

[32] – مغز داراى 75 در 100 آبست و به ‏طورى‏كه مى‏بينيم ترى در بلغم و خون و مغز بترتيب كم مى‏شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا