روح حیوانی در لغت و اصطلاح
رُوحِ حَيوانى
قلب داراى معانى بسيارى است از جمله:
گوشت صنوبرى شكل كه در پهلوى چپ قرار دارد (دل).
روح حيوانى كه از قلب منبعث شده در جميع بدن سارى ميگردد.
نفس ناطقه انسانية كه بگمان حكماء و بعضى از متكلمين مجرد است و تعلقش به بدن اول به بخار لطيفى است كه از قلب منبعث مى شود.
آن بخار لطيف را در اصطلاح روح بخارى و حيوانى ميگويند.
نفس بتوسط اين روح حيوانى تعلق بساير اعضاء و جوارح بدن پيدا ميكند.
پس ممكن است مراد امام عليه السّلام از قلب اول يكى از دو معناى اول باشد يعنى روح حيوانى يا روح انسانى و مقصود از قلب دوم معناى اول باشد يعنى قطعه گوشت صنوبرى بنا بر اين منافاتى بين دو تعبير نخواهد بود.
در بعضى از نسخه روح لطیف
رگها
شرائین
افلاطون
مجاری داخلی قلب
برزخ المثالی
ها «هو ما في القلب» ضبط شده يعنى پادشاه كشور تن چيزى است كه درون قلب ميباشد در اين صورت محتاج بتكلف نيستيم.
ولى در اين صورت اگر مراد از ما في القلب روح بخارى باشد ظرفيت حقيقيه است و اگر مقصود از آن نفس ناطقه باشد ظرفيت مجازى است زيرا نفس ناطقه بقول حكما مجرد است و ظرف نميخواهد.
در هر حال پادشاهى قلب آشكار است زيرا نظام بدن باو تدبير مى شود و روزى بدن كه روح بخارى باشد (روح حيوانى) بوسيله او در بدن پخش ميگردد.
بنا بعقيده حكما وقتى روح حيوانى بدماغ رسيد روح نفسانى ميگردد و بتوسط اعصاب در ساير بدن سارى مى شود و از اينجا حس و حركت پديد مى آيد وقتى بكبد نفوذ كند روح طبيعى مى شود پس بتوسط عروق نابته از كبد بسوى جميع اعضا سرايت ميكند و از اين سريان
تغذيه و تنميه حاصل مى شود.
چنان كه پادشاه گاهى از رعيت در قوام ملك خود كمك ميگيرد همچنين براى قلب از دماغ و كبد قوت نفسانى و طبيعى بكمك ميرود.
مراد از اوصال مفاصل بدن يا چيزهائى است كه وسيله اتصال آنها است حركات مختلفه بدن و جوارح آن بوسيله اوصال ميسر مى شود.
مقصود از وحى دل اراده و توجه نفس است باعضاء.
روح حيوانى جسم لطيفى است كه محل آن تجاويف قلب صنوبرى الشكل است رجوع شود بفرهنگ علوى عقلى تأليف نگارنده.
در كلمه روح و نفس.
(از شرح قيصرى ص 38) رُوحِ طَبيعى- رُوحِ عِلوى- رجوع شود بروح و (مصنفات ج 1 رساله 1 ص 32).
آنچه را فلاسفه جوهر عقلى ناميده
اند الهيون روح القدس مينامند بعضى گويند افلاطون جوهر عقلى
را روح القدس ناميده است در قرآن مجيد نيز كلمه روح القدس بكار برده شده است.
و در هر حال اين اصطلاح از مختصات فلسفه اسلامى و عرفان است و گاه مراد از روح القدس عقل بالمستفاد است و عقل را در مرتبت اجمال نيز روح القدس ناميده اند.
تَجْويفاتِ قَلْب
– از اصطلاحات فلسفه طبيعى است. منظور رگها و شرايين دل است. و مجارى خالى داخل قلب است.
در اين باب در ذخيره آمده است.
نخست بايد دانست كه تا مادام كه انسان زنده است دل و شرايينى كه از دل رسته است و از وى دو نوع حركت است كه يكى را حركت انبساطى گويند دوم را حركت انقباضى.
حركت انبساطى حركتى است كه دل و شرايين بسوى بيرون جنبد و حركت انقباضى حركتى است كه بسوى خويشتن جنبد و فرازهم آيد و قوت حيوانى قوتى است كه هر دو حركت بدو باشد و بهر اندامى كه اين قوت برسد آن را پذيراى
حس و حركت كند خشم و ترس مربوط باين قوت است زيرا روح را در حال خشم حركت انبساطى و در حال ترس حركت انقباضى حاصل ميشود و همچنانكه لطيفترين اجزاى طعام در جگر خون ميشود.
لطيفترين اجزاى خون در قلب تبديل به روح حيوانى ميشود.
روح حيوانى نسبت به خون در جگر نسبت خون است با طعام، چون لطافت طعام و روح حيوانى از لطافت خون قلب پديد آيد و چون روح حيوانى متولد شد فورا پذيراى قوتى گردد كه اعضاء بدن پذيراى قوتهاى نفسانى شوند
روح حيوانى، به دليل سرعت حركت و نفوذش در بدن، لطيفترين و سبكترين عضو در بدن مى باشد، و اين لطافت و سبكى روح لازمه گرمى جوهر آن است و قلب نيز كه سرچشمه روح در بدن مى باشد، (زيرا قلب خون را با پالايش و تلطيف، به روح حيوانى تبديل مىكند) عضوى گرم است، و با توجه به عطف قلب، به روح با «واو»، آن دو از لحاظ گرمى در نظر ابن سينا برابر مىباشند. (به نقل از آملى، ص 83)
بَرْزَخُ الْمِثالِىّ
– (اصطلاح فلسفى) مراد از اصطلاح برزخ مثالى حد فاصل ميان مجردات و جسمانيات است كه عالم مثال است.
و بر مرتبت كمال روح حيوانى كه حد فاصل ميان نفس ناطقه و روح حيوانى در مرتبت پست است اطلاق شده است و بر روح حيوانى در مرتبت اول و ادناى خود از آن جهت كه حد فاصل ميان قلب و روح انسانى است اطلاق شده است.
(اسفار ج 4 ص 116) محى الدين عربى گويد: كلمه برزخ را در دو مورد ميتوان بكار برد يكى عالم برزخ كه محل انتقال ارواح بعد از مفارقت از بدن ميباشد و ديگر حد فاصل ميان ارواح مجرده و اجسام.
«عليك ان تعلم ان البرزخ الذى يكون فيه الارواح بعد المفارقة من النشأة الدنياوية هو غير البرزخ الذى بين الارواح المجردة و بين الاجسام». (شرح فصوص ص 32)
مزاج ياقوت سرخ گرم و خشك است، و بيشتر ادويه كانى را[1] مزاج گرم و خشك باشد، براى آنكه چون روح حيوانى بخاريست لطيف، ماده آن بضرورت رطوبتى بايد[2] لطيف، و هيچ رطوبت كه تأثير[3] جرم گرم كند و خشك، بخار نتواند بود. پس بر اين تقدير[4] بايد كه جمله ادويه كه روح حيوانى را تربيت[5] خواهد كرد، گرم و خشك باشند[6]، فى الجمله حرارت غريزى برافروزد.
و جمله قوتهاء حيوانى[7] را مدد كند
[1] – م: قلبيه را- ب: ج، ن: قلبى را
[2] – ع: باشد
[3] – ب: رطوبت بىتأثير
[4] – ب: تعداد
[5] – ع: تربيت
[6] – م: باشد- ب: بود
[7] – ع:
روحانى